انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 97تا 126 بقره

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 97 و 98


قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله مصدقا لما بين يديه و هدى و بشرى للمؤ منين
(97
من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو للكافرين
(98


ترجمه :

97- (آنها مى گويند چون فرشتهاى كه وحى بر تو نازل مى كند جبرئيل است و ما با جبرئيل دشمن هستيم به تو ايمان نمى آوريم ) بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است ، قرآنى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند و هدايت و بشارت براى مؤ منان است .
98- كسى كه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد (كافر است و) خداوند دشمن كافران است .

شان نزول
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه آمد روزى ابن صوريا (يكى از علماى يهود) با جمعى از يهود فدك نزد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمدند، و سؤ الات گوناگونى از حضرتش كردند، و نشانه هائى را كه گواه نبوت و رسالت او بود جستجو نمودند، از جمله گفتند: اى محمد خواب تو چگونه است ؟ زيرا به ما اطلاعاتى درباره خواب پيامبر موعود داده شده است ، فرمود: تنام عيناى و قلبى يقظان !: (چشم من به خواب مى رود اما قلبم بيدار است ) گفتند راست گفتى اى محمد! و پس از سؤ الات متعدد
ديگر، ابن صوريا گفت : يك سؤ ال باقى مانده كه اگر آن را صحيح جواب دهى به تو ايمان مى آوريم و از تو پيروى خواهيم كرد، نام آن فرشتهاى كه بر تو نازل مى شود چيست ؟ فرمود: جبرئيل است .

(ابن صوريا) گفت : او دشمن ما است ، دستورهاى مشكل درباره جهاد و جنگ مى آورد، اما ميكائيل هميشه دستورهاى ساده و راحت آورده ، اگر فرشته وحى تو ميكائيل بود به تو ايمان مى آورديم !.

تفسير:
ملت بهانه جو!

بررسى شاءن نزول آيه فوق انسان را بار ديگر به ياد بهانه جوئيهاى ملت يهود مى اندازد كه از زمان پيامبر بزرگوار موسى (عليه السلام ) تا كنون اين برنامه را دنبال كرده اند، و براى شانه خالى كردن از زير بار حق هر زمان به سراغ بهانه اى مى روند.
در اينجا چنانكه مشاهده مى كنيم : تنها بهانه اين است كه چون جبرئيل فرشته وحى تو است و تكاليف سنگين خدا را ابلاغ مى كند ما ايمان نمى آوريم ، ما دشمن او هستيم اگر فرشته وحى ميكائيل بود، بسيار خوب بود، ايمان مى آورديم ؟.
از اينان بايد پرسيد مگر فرشتگان الهى با يكديگر از نظر انجام وظيفه فرق دارند؟ اصولا مگر آنها طبق خواسته خودشان عمل مى كنند يا از پيش خود چيزى مى گويند؟ آنها همانگونه اند كه قرآن معرفى كرده لا يعصون الله ما امرهم :
(هر چه خداوند دستور دهد همان را انجام مى دهند) (تحريم 6).
به هر حال قرآن در پاسـخ اين بهانه جوئيها چنين مى گويد:
(به آنها بگو
هر كس دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است
) (قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله ).
(قرآنى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند) (و هماهنگ با نشانه هاى آنها است ) (مصدقا لما بين يديه ).
(قرآنى كه مايه هدايت و بشارت براى مؤ منان است ) (و هدى و بشرى للمؤ منين ).
در حقيقت در اين آيه سه پاسـخ به اين گروه داده شده است :
نخست اينكه جبرئيل چيزى از نزد خود نمى آورد هر چه هست
(باذن الله ) است .
ديگر اينكه نشانه صدق از كتب پيشين در آن وجود دارد چرا كه مطابق نشانه هاى آنها است .
سوم اينكه محتواى آن خود دليل بر اصالت و حقانيت آن مى باشد.
آيه بعد همين موضوع را با تاءكيد بيشتر تواءم با تهديد بيان مى كند و مى گويد:
(هر كس دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد خداوند دشمن او است ، خدا دشمن كافران است ) (من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو للكافرين ).
اشاره به اينكه اينها قابل تفكيك نيستند الله ، فرشتگان او، فرستادگان او، جبرئيل ، ميكائيل و هر فرشته ديگر، و در حقيقت دشمنى با يكى دشمنى با بقيه است .
به تعبير ديگر دستورات الهى كه تكامل بخش انسانهاست از سوى خداوند
بوسيله فرشتگان بر پيامبران نازل مى شود و اگر تفاوتى بين ماءموريتهاى آنها باشد از قبيل تقسيم مسئوليت است نه تضاد در ماءموريت ، آنها همه در مسير يك هدف قرار دارند، بنابراين دشمنى با يكى از آنها، دشمنى با خدا است .

(جبريل ) و (ميكال )
نام (جبريل ) سه بار، و نام (ميكال ) يكبار در قرآن مجيد، در همين مورد آمده است و از همين آيات استفاده مى شود كه هر دو از فرشتگان بزرگ و مقرب خدايند (در تلفظات معمولى مسلمين جبرئيل و ميكائيل هر دو با همزه و ياء تلفظ مى شود، ولى در متن قرآن تنها به صورت جبريل و ميكال آمده است ) جمعى عقيده دارند كه (جبريل ) لفظى است عبرانى و اصل آن (جبرئيل ) به معنى (مرد خدا) يا (قوت خدا) است ( (جبر) به معنى (قوت يا مرد) و (ئيل ) به معنى (خدا) است ).
به موجب آيات مورد بحث جبرئيل پيك وحى خدا بر پيامبر، و نازل كننده قرآن بر قلب پاك او بوده است ، در حالى كه در سوره نحل آيه 102 واسطه وحى
(روح القدس ) معرفى شده .
و در سوره
(شعراء آيه 191) مى خوانيم قرآن را روح الامين براى آن حضرت آورده ، ولى همانگونه كه مفسران تصريح كرده اند: منظور از روح القدس و روح الامين همان جبرئيل است .
ضمنا احاديثى در دست داريم كه به موجب آنها جبرئيل به صورتهاى گوناگون بر پيامبر نازل مى شد و در مدينه جبرئيل غالبا به صورت دحيه كلبى كه مردى بسيار زيبا بود بر آن حضرت نمايان مى گشت .
از سوره نجم استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جبرئيل را دو بار
(به صورت اصليش ) مشاهده كرد.
در كتب اسلامى معمولا چهار فرشته مقرب خدا را جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل شمرده اند كه از ميان اينها جبرئيل از همه برتر است .
در منابع يهود نيز سخن از جبريل و ميكال آمده است ، از جمله در كتاب دانيال جبرئيل به عنوان مغلوب كننده رئيس شياطين و ميكائيل به عنوان حامى قوم اسرائيل معرفى شده .
بعضى از محققان مى گويند در منابع يهود چيزى كه دلالت بر خصومت جبريل با آنها داشته باشد ديده نشده ، و اين خود مؤ يد آن است كه اظهار عداوت يهوديان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت به جبريل يك بهانه بيش نبوده ، تا بوسيله آن از پذيرش اسلام سر باز زنند، چرا كه در منابع مذهبى خودشان ريشه اى نداشته است .



آيات 99 تا 101


و لقد انزلنا اليك ءايات بينات و ما يكفر بها الا الفاسقون
(99
او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم بل اكثرهم لا يؤ منون
(100
و لما جاءهم رسول من عندالله مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتب الله وراء ظهورهم كانهم  
(101لايعلمون


ترجمه :

99- نشانه هاى روشنى براى تو فرستاديم ، و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمى ورزد.
100- و آيا هر بار آنها (يهود) پيمانى (با خدا و پيامبر) بستند جمعى آن را دور نيفكندند؟ (و با آن مخالفت نكردند ؟) و بيشتر آنها ايمان نمى آورند.
101- و هنگامى كه فرستاده اى از سوى خدا به سراغشان آمد در حالى كه با نشانه هائى كه نزد آنها بود مطابقت داشت ، جمعى از آنان كه داراى كتاب بودند كتاب خدا را پشت سر افكندند، گوئى اصلا از آن خبر ندارند.

شاءن نزول
در مورد آيه اول شاءن نزولى از ابن عباس نقل شده است و آن اينكه : (ابن صوريا) دانشمند يهودى از روى لجاج و عناد به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفت : تو
چيزى كه براى ما مفهوم باشد نياورده اى ! و خداوند نشانه روشنى بر تو نازل نكرده تا ما از تو تبعيت كنيم ، آيه فوق نازل شد و به او صريحا پاسـخ گفت .


تفسير:
پيمان شكنان يهود

در نخستين آيه مورد بحث ، قرآن به اين حقيقت اشاره مى كند كه دلائل كافى و نشانه هاى روشن و آيات بينات در اختيار پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) قرار دارد و آنها كه انكار مى كنند در حقيقت ، پى به حقانيت دعوت او برده و به خاطر اغراض خاصى به مخالفت برخاسته اند، مى گويد: (ما بر تو آيات بينات نازل كرديم و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمى ورزد) (و لقد انزلنا اليك آيات بينات و ما يكفر بها الا الفاسقون ).
تفكر در آيات قرآن براى هر انسان پاكدل و حقجوئى روشن كننده راهها است و با مطالعه اين آيات مى توان به صدق دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و عظمت قرآن پى برد، ولى اين حقيقت را تنها كسانى درك مى كنند كه قلبشان بر اثر گناه تاريك نشده باشد، بنابراين جاى تعجب نيست كه فاسقان و آلودگان به گناه و آنها كه از اطاعت فرمان خدا سر باز زده اند هرگز به آن ايمان نياورند.
سپس به يكى از اوصاف بسيار بد جمعى از يهود يعنى پيمان شكنى كه گويا با تاريخ آنها همراه است اشاره كرده مى گويد:
(آيا هر بار آنان پيمانى با خدا و پيامبر بستند جمعى از آنها آن را دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند)؟!(او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم ).
آرى
(اكثرشان ايمان نمى آورند) (بل اكثرهم لا يؤ منون ).
خداوند از آنها در كوه طور پيمان گرفت كه به فرمانهاى تورات عمل كنند
ولى سر انجام اين پيمان را شكستند و فرمان او را زير پا گذاردند.
و نيز از آنها پيمان گرفته شده بود كه به پيامبر موعود (پيامبر اسلام كه بشارت آمدنش در تورات داده شده بود) ايمان بياورند به اين پيمان نيز عمل نكردند.
يهود بنى نضير و بنى قريظه هنگام ورود پيامبر اسلام به مدينه نيز با او پيمان بستند كه لااقل به دشمنانش كمك نكنند، ولى عاقبت اين پيمان را هم شكستند و در جنگ احزاب با مشركان مكه بر ضد اسلام همكارى كردند.
اساسا اين شيوه ديرينه اكثريت يهود است كه به عهد خويش پايبند نيستند و هم اكنون نيز به روشنى مى بينيم كه هرگاه منافع صهيونيستها و اسرائيل غاصب به خطر بيفتد، تمام عهدنامه هاى خصوصى و جهانى را زير پا گذارده ، و با بهانه هاى واهى همه را به دست فراموشى مى سپارند.
آخرين آيه مورد بحث ، تاءكيد صريحتر و گوياترى روى همين موضوع دارد مى گويد:
(هنگامى كه فرستاده اى از سوى خدا به سراغ آنها آمد و با نشانه هائى كه نزد آنها بود مطابقت داشت ، جمعى از آنان كه داراى كتاب بودند كتاب الهى را پشت سر افكندند، آنچنان كه گوئى اصلا از آن خبر ندارند) (و لما جائهم رسول من عند الله مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتاب الله وراء ظهورهم كانهم لايعلمون ).
تا آن زمان كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مبعوث نشده بود علماى يهود، مردم را به آمدنش بشارت مى دادند و نشانه ها و مشخصات او را بر مى شمردند اما هنگامى كه به رسالت مبعوث گشت آنچنان از محتويات تورات ، رخ بر تافتند كه گوئى هرگز آن را نديده بودند و نخوانده بودند.
آرى اين است نتيجه خودخواهى و دنيا پرستى كه انسانى را كه در آغاز از
مبلغان سر سخت حق بوده به هنگام رسيدن به آن در صف دشمنان آشتى ناپذير قرار مى دهد.

نكته ها
نكته 1- روشن است تعبير به
(نزول ) (فرود آمدن ) يا(انزال ) (فرو فرستادن ) در مورد قرآن مجيد به اين معنى نيست كه مثلا خداوند مكانىدر آسمانها دارد و قرآن را از آن محل بالا فرو فرستاده است ، بلكه اين تعبير اشاره بهعلو مقامى و معنوى پروردگار است .
نكته

2- كلمه (فاسق ) از ماده (فسق ) در اصل به معنى خارج شدن هسته از درون رطب (خرماى تازه ) است ، به اين ترتيب كه گاهى رطب از شاخه درخت نخل سقوط مى كند، هسته از درون آن به خارج مى پرد، عرب از اين معنى تعبير به (فسقت النواة ) مى كند سپس به تمام كسانى كه لباس طاعت پروردگار را از تن در آورده و از راه و رسم بندگى خارج شده اند فاسق گفته شده است .
در حقيقت همان گونه كه هسته خرما به هنگام بيرون آمدن ، آن قشر شيرين و مفيد و مغذى را رها مى سازد، آنها نيز با اعمال خود تمام ارزش و شخصيت خويش را از دست مى دهند.

نكته 3 قرآن در بحثهاى فوق مانند ديگر بحثها هرگز تمام يك قوم را به خاطر گناهاكثريت مورد ملامت قرار نمى دهد، بلكه با تعبير (فريق ) و همچنين (اكثر) سهماقليت با تقوا و مؤ من را محفوظ مى دارد، و اين است راه و رسم حق طلبى و حقجوئى .

آيات 102 و 103


و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمن و ما كفر سليمن و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله و يتعلمون ما  يضرهم و لا ينفعهم و لقد علموا
)لمن اشترئه ماله فى الاخرة من خلق و لبئس ما شروا به انفسهم لو كانوا يعلمون (102)
و لو انهم ءامنوا و اتقوا لمثوبة من عند الله خير لو كانوا يعلمون (103)


ترجمه :

102- (يهود) از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند پيروى مى كردند، سليمان هرگز (دست به سحر نيالود و كافر نشد، ولكن شياطين كفر ورزيد و به مردم
تعليم سحر دادند (و نيز يهود) از آنچه بر دو فرشته بابل
(هاروت ) و (ماروت ) نازل شد پيروى كردند، (آنها طريق سحر كردن را براى آشنائى به طرز ابطال آن به مردم ياد مى دادند) و به هيچ كس چيزى ياد نمى دادند مگر اينكه قبلا به او مى گفتند ما وسيله آزمايش شما هستيم ، كافر نشويد (و از اين تعليمات سوء استفاده نكنيد) ولى آنها از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائى بيفكنند (نه اينكه از آن براى ابطال سحر استفاده كنند) ولى هيچگاه بدون فرمان خدا نمى توانند به انسانى ضرر برسانند، آنها قسمتهائى را فرا مى گرفتند كه براى آنان زيان داشت و نفعى نداشت ، و مسلما مى دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد بهرهاى در آخرت نخواهد داشت و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن مى فروختند اگر علم و دانشى مى داشتند!.
103 و اگر آنها ايمان مى آوردند و پرهيزكارى پيشه مى كردند پاداشى كه نزد خداوند بود براى آنان بهتر بود، اگر آگاهى داشتند.


تفسير:
سليمان و ساحران بابل

از احاديث چنين بر مى آيد كه در زمان سليمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گروهى در كشور او به عمل سحر و جادوگرى پرداختند سليمان دستور داد تمام نوشته ها و اوراق آنها را جمع آورى كرده در محل مخصوصى نگهدارى كنند (اين نگهدارى شايد به خاطر آن بوده كه مطالب مفيدى براى دفع سحر ساحران در ميان آنها وجود داشته )
پس از وفات سليمان گروهى آنها را بيرون آورده و شروع به اشاعه و تعليم سحر كردند، بعضى از اين موقعيت استفاده كرده و گفتند سليمان اصلا پيامبر نبود بلكه به كمك همين سحر و جادوگريها بر كشورش مسلط شد و امور خارق العاده انجام مى داد!
گروهى از بنى اسرائيل هم از آنها تبعيت كردند و سخت به جادوگرى دل بستند، تا آنجا كه دست از تورات نيز برداشتند.
هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ظهور كرد و ضمن آيات قرآن اعلام نمود سليمان از پيامبران خدا بوده است ، بعضى از احبار و علماى يهود گفتند: از محمد تعجب نمى كنيد كه مى گويد سليمان پيامبر است در صورتى كه او ساحر بوده ؟.
اين گفتار يهود علاوه بر اينكه تهمت و افتراى بزرگى نسبت به اين پيامبر الهى محسوب مى شد لازمهاش تكفير سليمان (عليه السلام ) بود، زيرا طبق گفته آنان سليمان مرد ساحرى بوده كه خود را به دروغ پيامبر خوانده و اين عمل موجب كفر است .
آيات فوق به آنها پاسـخ مى گويد.
به هر حال نخستين آيه مورد بحث فصل ديگرى از زشتكاريهاى يهود را معرفى مى كند كه پيامبر بزرگ خدا سليمان را به سحر و جادوگرى متهم ساختند، مى گويد:
(آنها از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند پيروى كردند) (و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ).
ضمير در جمله
(و اتبعوا) ممكن است اشاره به يهوديان معاصر پيامبر باشد و يا معاصران سليمان و يا همه آنان .
منظور از
(شياطين ) نيز ممكن است ، انسانهاى طغيانگر و يا جن و يا اعم از هر دو باشد.
سپس قرآن به دنبال اين سخن اضافه مى كندسليمان هرگز كافر نشد (و ما كفر سليمان ).
او هرگز به سحر توسل نجست ، و از جادوگرى براى پيشبرد اهداف خود استفاده نكرد،
(ولى شياطين كافر شدند، و به مردم تعليم سحر دادند)(و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر).
(آنها (يهود) همچنين از آنچه بر دو فرشته بابل ، هاروت و ماروت نازل گرديد پيروى كردند)(و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت ).
آرى آنها از دو سو دست به سوى سحر دراز كردند، يكى از سوى تعليمات شياطين در عصر سليمان ، و ديگرى از سوى تعليماتى كه بوسيله هاروت و ماروت دو فرشته خدا در زمينه ابطال سحر به مردم داده بودند.

(در حالى كه دو فرشته الهى (تنها هدفشان اين بود كه مردم را به طريق ابطال سحر ساحران آشنا سازند) و لذا (به هيچكس چيزى ياد نمى دادند، مگر اينكه قبلا به او مى گفتند: ما وسيله آزمايش تو هستيم كافر نشو!) (و از اين تعليمات سوء استفاده مكن ) (و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر).
خلاصه ، اين دو فرشته زمانى به ميان مردم آمدند كه بازار سحر داغ بود و مردم گرفتار چنگال ساحران ، آنها مردم را به طرز ابطال سحر ساحران آشنا ساختند ولى از آنجا كه خنثى كردن يك مطلب (همانند خنثى كردن يك بمب ) فرع بر اين است كه انسان نخست از خود آن مطلب آگاه باشد و بعد طرز خنثى كردن آن را ياد بگيرد، ناچار بودند فوت و فن سحر را قبلا شرح دهند.
ولى سوء استفاده كنندگان يهود همين را وسيله قرار دادند براى اشاعه هر چه بيشتر سحر و تا آنجا پيش رفتند كه پيامبر بزرگ الهى ، سليمان را نيز متهم ساختند كه اگر عوامل طبيعى به فرمان او است يا جن و انس از او فرمان مى برند همه مولود سحر است آرى اين است راه و رسم بدكاران كه هميشه براى توجيه مكتب خود، بزرگان را متهم به پيروى از آن مى كنند.
به هر حال آنها از اين آزمايش الهى پيروز بيرون نيامدند از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائى بيفكنند (فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ).
ولى قدرت خداوند ما فوق همه اين قدرتها است ،
(آنها هرگز نمى توانند بدون فرمان خدا به احدى ضرر برسانند) (و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله ).
(آنها قسمتهائى را ياد مى گرفتند كه براى ايشان ضرر داشت و نفع نداشت )(و يتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم ).
آرى آنها اين برنامه سازنده الهى را تحريف كردند بجاى اينكه از آن به عنوان وسيله اصلاح و مبارزه با سحر استفاده كنند، آن را وسيله فساد قرار دادند با اينكه مى دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد بهرهاى در آخرت نخواهد داشت
) (و لقد علموا لمن اشتراه ما له فى الاخرة من خلاق ).
(چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند اگر علم و دانشى مى داشتند) (و لبئس ما شروا به انفسهم لو كانوا يعلمون ).
آنها آگاهانه به سعادت و خوشبختى خود و جامعهاى كه به آن تعلق داشتند پشت پا زدند و در گرداب كفر و گناه غوطه ور شدند در حالى كه اگر ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند پاداشى كه نزد خدا بود براى آنان از همه اين امور بهتر بود، اگر توجه داشتند
) (و لو انهم آمنوا و اتقوا لمثوبة من عند الله خير لو كانوا يعلمون ).
نكته ها
1- ماجراى هاروت و ماروت

درباره اين دو فرشته كه به سرزمين بابل آمدند، افسانه ها و اساطير عجيبى بوسيله داستان پردازان ساخته شده و به اين دو ملك بزرگ الهى بسته اند تا آنجا كه به آنها چهره خرافى داده اند، و حتى كار تحقيق و مطالعه پيرامون اين حادثه تاريخى را بر دانشمندان مشكل ساخته اند آنچه از ميان همه اينها صحيحتر به نظر مى رسد و با موازين عقلى و تاريخى و منابع حديث سازگار است همان است كه در ذيل مى خوانيد: (در سرزمين بابل سحر و جادوگرى به اوج خود رسيد و باعث ناراحتى و ايذاء مردم گرديده بود، خداوند دو فرشته را به صورت انسان ماءمور ساخت كه عوامل سحر و طريق ابطال آن را به مردم بياموزند، تا بتوانند خود را از شر ساحران بر كنار دارند.
ولى اين تعليمات بالاخره قابل سوء استفاده بود، چرا كه فرشتگان ناچار بودند براى ابطال سحر ساحران طرز آن را نيز تشريح كنند، تا مردم بتوانند از اين راه به پيشگيرى پردازند، اين موضوع سبب شد كه گروهى پس از آگاهى از طرز سحرخود در رديف ساحران قرار گرفتند و موجب مزاحمت تازهاى براى مردم شدند.
با اينكه آن دو فرشته به مردم هشدار دادند كه اين يكنوع آزمايش الهى براى شما است و حتى گفتند: سوء استفاده از اين تعليمات يكنوع كفر است ، اما آنها به كارهائى پرداختند كه موجب ضرر و زيان مردم شد
).
آنچه در بالا آورديم چيزى است كه از بسيارى از احاديث و منابع اسلامى
استفاده مى شود و هماهنگى آن با عقل و منطق آشكار است ، از جمله حديثى كه از عيون اخبار الرضا (عليه السلام ) نقل شده (كه در يك طريق از خود امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) و در طريق ديگرى از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) است ) به روشنى اين معنى را تاءييد مى كند .
اما متاسفانه بعضى از مورخان و نويسندگان دائرة المعارفها و حتى بعضى از مفسران در اين زمينه تحت تاثير افسانه هاى مجعولى قرار گرفته اند و داستانى را كه در افواه بعضى از عوام مشهور است درباره اين دو فرشته معصوم الهى ذكر كرده اند كه : آنان دو فرشته بودند، خداوند آنها را براى اين به زمين فرستاد تا بدانند اگر آنها نيز جاى انسانها بودند از گناه مصون نمى ماندند، و خدا را معصيت مى كردند، آنها هم پس از فرود آمدن به زمين مرتكب چندين گناه بزرگ شدند و به دنبال آن افسانهاى درباره ستاره زهره نيز ساختند، همه اينها بى اساس و جزء خرافات است و قرآن از اين امور پاك مى باشد و اگر تنها در متن آيات فوق بينديشيم خواهيم ديد كه بيان قرآن هيچ ارتباطى با اين مسائل ندارد.

2- واژه هاروت و ماروت
نام (هاروت ) و (ماروت ) به عقيده بعضى از نويسندگان ، ايرانى الاصل است او مى گويد در كتاب ارمنى با نام (هرروت ) به معنى حاصلخيزى و (مروت ) به معنى (بى مرگى ) برخورد كرده است ، او معتقد است كه هاروت و ماروت ماخوذ از اين دو لفظ مى باشد.
ولى اين استنباط دليل روشنى ندارد.
در
(اوستا) الفاظ (هرودات ) كه همان (خرداد) باشد و همچنين (امردات )
به معنى بى مرگ كه همان مرداد است به چشم ميخورد.
دهخدا در لغت نامه خود نيز مطلبى در اين زمينه نقل كرده است كه بى شباهت به معنى اخير نيست .
و عجيب اينكه : بعضى هاروت و ماروت را دو مرد از ساكنان بابل دانسته اند و بعضى حتى آنها را به عنوان شياطين معرفى كرده اند در حالى كه آيه فوق به وضوح اين مسائل را رد مى كند .

3- چگونه فرشته معلم انسان مى شود ؟
در اينجا سؤ الى باقى ميماند و آن اينكه طبق ظاهر آيات فوق و روايات متعدد چنانكه گفتيم هاروت و ماروت دو فرشته الهى بودند كه براى مبارزه با اذيت و آزار ساحران به تعليم مردم پرداختند، آيا براستى فرشته مى تواند معلم انسان باشد؟
پاسـخ اين سؤ ال در همان احاديث ذكر شده است و آن اينكه خداوند آنها را به صورت انسانهائى در آورد تا بتوانند اين رسالت خود را انجام دهند، اين حقيقت را مى توان از آيه 9 سوره انعام نيز دريافت آنجا كه مى گويد: و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا
(اگر او (پيامبر) را فرشتهاى قرار مى داديم حتما او را به صورت مردى جلوه گر مى ساختيم ).
4 هيچكس بدون اذن خدا قادر بر كارى نيست
در آيات فوق خوانديم كه ساحران نمى توانستند بدون اذن پروردگار به كسى زيان برسانند اين به آن معنى نيست كه جبر و اجبارى در كار باشدبلكه
اشاره به يكى از اصول اساسى توحيد است كه همه قدرتها در اين جهان از قدرت پروردگار سرچشمه مى گيرد، حتى سوزندگى آتش و برندگى شمشير بى اذن و فرمان او نمى باشد، چنان نيست كه ساحر بتواند بر خلاف اراده خدا در عالم آفرينش دخالت كند و چنين نيست كه خدا را در قلمرو حكومتش محدود نمايد بلكه اينها خواص و آثارى است كه او در موجودات مختلف قرار داده ، بعضى از آن حسن استفاده مى كنند و بعضى سوء استفاده ، و اين آزادى و اختيار كه خدا به انسانها داده نيز وسيله اى است براى آزمودن و تكامل آنها.

5- سحر چيست و از چه زمانى پيدا شده ؟
در اينكه (سحر) چيست ، و از چه تاريخى به وجود آمده ؟ بحث فراوان است اين قدر مى توان گفت كه سحر از زمانهاى خيلى قديم در ميان مردم رواج داشته است ، ولى تاريخ دقيقى براى آن در دست نيست ، و نيز نمى توان گفت چه كسى براى نخستين بار جادوگرى را به وجود آورد؟
ولى از نظر معنى و حقيقت سحر مى توان گفت : سحر نوعى اعمال خارق العاده است كه آثارى از خود در وجود انسانها به جا مى گذارد و گاهى يكنوع چشمبندى و تردستى است ، و گاه تنها جنبه روانى و خيالى دارد.
سحر از نظر لغت به دو معنى آمده است :
1- به معنى خدعه و نيرنگ و شعبده و تردستى و به تعبير قاموس اللغه سحر يعنى خدعه كردن .
2-
(كل ما لطف و دق ):(آنچه عوامل آن نامرئى و مرموز باشد).
در مفردات راغب كه مخصوص واژه هاى قرآن است به سه معنى اشاره شده :
1- خدعه و خيالات بدون حقيقت و واقعيت ، همانند شعبده و تردستى
.
2- جلب شيطانها از راه هاى خاصى و كمك گرفتن از آنان .
3- معنى ديگرى است كه بعضى پنداشته اند و آن اينكه : ممكن است با وسائلى ماهيت و شكل اشخاص و موجودات را تغيير داد، مثلا انسان را بوسيله آن به صورت حيوانى در آورد، ولى اين نوع خيال و پندارى بيش ‍ نيست و واقعيت ندارد.
از بررسى حدود 51 مورد كلمه سحر و مشتقات آن در سوره هاى قرآن از قبيل : طه ، شعراء، يونس و اعراف و... راجع به سرگذشت پيامبران خدا: موسى ، عيسى و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به اين نتيجه مى رسيم كه سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسيم مى شود:
1- آنجا كه مقصود از آن فريفتن و تردستى و شعبده و چشمبندى است و حقيقتى ندارد چنانكه مى خوانيم : فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى : (ريسمانها و عصاهاى جادوگران زمان موسى در اثر سحر، خيال مى شد كه حركت مى كنند)
(سوره طه آيه 66 و در آيه ديگر آمده است فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم ) (هنگامى كه ريسمانها را انداختند چشمهاى مردم را سحر كردند و آنها را ارعاب نمودند) (اعراف آيه 116) از اين آيات روشن مى شود كه سحر داراى حقيقتى نيست كه بتوان در اشياء تصرفى كند و اثرى بگذارد بلكه اين تردستى و چشمبندى ساحران است كه آنچنان جلوه مى دهد.
2- از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه بعضى از انواع سحر به راستى اثر مى گذارد مانند آيه فوق كه مى گويد آنها سحرهائى را فرا مى گرفتند كه ميان مرد و همسرش جدائى ميافكند (فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ) يا تعبير ديگرى كه در آيات فوق بود كه آنها چيزهائى را فرا مى گرفتند كه مضر به حالشان بود و نافع نبود (و يتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم ).
ولى آيا تاثير سحر فقط جنبه روانى دارد و يا اينكه اثر جسمانى و خارجى
هم ممكن است داشته باشد؟ در آيات بالا اشارهاى به آن نشده ، و لذا بعضى معتقدند اثر سحر تنها در جنبه هاى روانى است .
نكته ديگرى كه در اينجا تذكر آن لازم است اينكه : به نظر ميرسد قسمت قابل توجهى از سحرها بوسيله استفاده از خواص شيميائى و فيزيكى به عنوان اغفال مردم ساده لوح انجام مى شده است .
مثلا در تاريخ ساحران زمان موسى (عليه السلام ) مى خوانيم كه آنها درون ريسمانها و عصاهاى خويش مقدارى مواد شيميائى مخصوص (احتمالا جيوه و مانند آن ) قرار داده بودند كه پس از تابش آفتاب ، و يا بر اثر وسائل حرارتى كه در زير آن تعبيه كرده بودند، به حركت در آمدند، و تماشا كنندگان خيال مى كردند آنها زنده شده اند.
اين گونه سحرها حتى در زمان ما نيز كمياب نيست .

سحر از نظر اسلام
در اين مورد فقهاى اسلام همه مى گويند ياد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام است .
در اين قسمت احاديثى از پيشوايان بزرگ اسلام رسيده است كه در كتابهاى معتبر ما نقل گرديده ، از جمله اينكه :
على (عليه السلام ) مى فرمايد:
(من تعلم شيئا من السحر قليلا او كثيرا فقد كفر و كان آخر عهده بربه ...) (كسى كه سحر بياموزد، كم يا زياد، كافر شده است و رابطه او با خداوند به كلى قطع مى شود ...).
اما همانطور كه گفتيم چنانچه ياد گرفتن آن به منظور ابطال سحر ساحران باشد اشكالى ندارد، بلكه گاهى به عنوان واجب كفائى مى بايست عده اى سحر را
بياموزند تا اگر مدعى دروغگوئى خواست از اين طريق مردم را اغفال يا گمراه كند سحر و جادوى او را ابطال نمايند، و دروغ مدعى را فاش سازند.
شاهد اين سخن كه اگر سحر براى ابطال سحر و حل و گشودن آن باشد بى مانع است ، حديثى است كه از امام صادق نقل شده ، در اين حديث مى خوانيم :
(يكى از ساحران و جادوگران كه در برابر انجام عمل سحر مزد مى گرفت خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيد و عرض كرد: حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد مى گرفتم ، خرج زندگى من نيز از همين راه تامين مى شد، و با همان در آمد، حج خانه خدا را انجام دادهام ، ولى اكنون آنرا ترك و توبه كردهام ، آيا براى من راه نجاتى هست ؟
امام صادق (عليه السلام ) در پاسـخ فرمود:
(عقده سحر را بگشاولى گره جادوگرى مزن ).
از اين حديث استفاده مى شود كه براى گشودن گره سحر، آموختن و عمل آن بى اشكال است .

جادوگرى از نظر تورات :
سحر و جادوگرى از نظر كتب عهد قديم (تورات و كتب ملحق به آن ) نيز ناروا و بسيار ناپسند است ، زيرا در تورات مى خوانيم :
(با صاحبان اجنه توجه مكنيد و جادوگران را متفحص نشويد تا (مبادا) از آنها ناپاك شويد و خداوند خداى شما منم ).
و در جاى ديگر تورات آمده :
(و كسى كه با صاحبان اجنه و جادوگران توجه مى نمايد تا آن كه از راه زنا پيروى ايشان نمايد روى عتاب خود را به سوى
او گردانيده او را از ميان قومش منقطع خواهم ساخت
).
(قاموس كتاب مقدس ) دراين باره مى نويسد:(و پر واضح است كه سحر در شريعت موسى راه نداشت ، بلكه شريعت ، اشخاصى را كه از سحر مشورت طلبى مى نمودند به شديدترين قصاصها ممانعت مى نمود).
ولى جالب اينجا است كه نويسنده قاموس كتاب مقدس اعتراف مى كند كه با وجود اين يهود سحر و جادوگرى را فرا گرفتند، و بر خلاف تورات به آن معتقد شدند، او به دنبال مطلب قبل مى گويد:
(لكن با وجود اينها اين ماده فاسده در ميان قوم يهود داخل گرديد، قوم به آن معتقد شدند و در وقت حاجت بدان پناه بردند).
به همين دليل قرآن آنها را شديدا مورد نكوهش قرار داده ، و آنها را سود گرانى مى شمرد كه خود را به بدترين بهائى فروختند.

سحر در عصر ما
امروز يك سلسله علوم وجود دارد كه در گذشته ساحران با استفاده از آنها برنامه هاى خود را عملى مى ساختند: 1 استفاده از خواص ناشناخته فيزيكى و شيميائى اجسام ، چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم همانطور كه در داستان ساحران زمان موسى (عليه السلام ) آمده كه آنها با استفاده از خواص فيزيكى و شيميائى مانند جيوه و تركيبات آن توانستند چيزهائى به شكل مار بسازند و به حركت در آوردند.
البته استفاده از خواص فيزيكى و شيميائى اجسام هرگز ممنوع نيست ، بلكه بايد هر چه بيشتر از آنها آگاه شد و در زندگى از آن استفاده كرد، ولى اگر از
خواص مرموز آنها براى اغفال و فريب مردم نا آگاه استفاده شود، و به راه هاى غلطى سوق داده شوند يكى از مصاديق سحر محسوب خواهد شد (دقت كنيد).
2- استفاده از خواب مغناطيسى ، هيپنوتيزم ، و مانيهتيزم ، و تلهپاتى ، (انتقال افكار از فاصله دور).
البته اين علوم نيز از علوم مثبتى است كه ميتواند در بسيارى از شئون زندگى مورد بهره بردارى صحيح قرار گيرد، ولى ساحران از آن سوء استفاده مى كردند و براى اغفال و فريب مردم آنها را به كارى مى گرفتند.
اگر امروز هم كسى از آنها چنين استفاده اى را در برابر مردم بيخبر كند سحر محسوب خواهد شد.
كوتاه سخن اينكه سحر معنى وسيعى دارد كه همه آنچه در اينجا گفتيم و در سابق اشاره شد نيز در بر مى گيرد.
اين نكته نيز به ثبوت رسيده كه نيروى اراده انسان ، قدرت فراوانى دارد و هنگامى كه در پرتو رياضتهاى نفسانى قويتر شود كارش به جائى مى رسد كه در موجودات محيط خود تاثير مى گذارد، همانگونه كه مرتاضان بر اثر رياضت اقدام به كارهاى خارق العاده مى كنند.
اين نيز قابل توجه است كه رياضتها گاهى مشروع است و گاهى نا مشروع ، رياضتهاى مشروع در نفوس پاك نيروى سازنده ايجاد مى كند، و رياضتهاى نامشروع نيروى شيطانى ، و هر دو ممكن است منشاء خارق عادات گردد كه در اولى مثبت و سازنده و در دوم مخرب است .


آيات 104 و 105


(104)يايها الذين ءامنوا لا تقولوا رعنا و قولوا انظرنا و اسمعوا و للكفرين عذاب اليم
ما يود الذين كفروا من اهل الكتب و لا المشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم و الله يختص برحمته من يشاء و
(105الله ذو الفضل العظيم


ترجمه :

104 اى افراد با ايمان (هنگامى كه از پيغمبر تقاضاى مهلت براى درك آيات قرآن مى كنيد) نگوئيد
(راعنا) بلكه بگوئيد (انظرنا) (زيرا كلمه اول هم به معنى ما را مهلت بده و هم بمعنى (ما را تحميق كن ) مى باشد و دستاويزى براى دشمنان است ) و آنچه به شما دستور داده مى شود بشنويد و براى كافران (و استهزاء كنندگان ) عذاب دردناكى است .
105- كافران اهل كتاب ، و هم چنين مشركان ، دوست نمى دارند خير و بركتى از ناحيه خداوند بر شما نازل گردد، در حالى كه خداوند رحمت خود را به هر كس بخواهد اختصاص مى دهد، و خداوند صاحب فضل بزرگى است .

شاءن نزول :
(ابن عباس ) مفسر معروف نقل مى كند: مسلمانان صدر اسلام هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مشغول سخن گفتن بود و بيان آيات و احكام الهى مى كرد گاهى از او مى خواستند كمى با تانى سخن بگويد تا بتوانند مطالب را خوب درك كنند، و سؤ الات و خواسته هاى خود را نيز مطرح نمايند، براى اين درخواس
(راعنا) كه از ماده (الرعى ) به معنى مهلت دادن است به كار مى بردند.
ولى يهود همين كلمه راعنا را از ماده
(الرعونه ) كه به معنى كودنى و حماقت است استعمال مى كردند (در صورت اول مفهومش اين است به ما مهلت بده ولى در صورت دوم اين است كه ما را تحميق كن !).
در اينجا براى يهود دستاويزى پيدا شده بود كه با استفاده از همان جمله اى كه مسلمانان مى گفتند، پيامبر يا مسلمانان را استهزاء كنند.
نخستين آيه فوق نازل شد و براى جلوگيرى از اين سوء استفاده به مؤ منان دستور داد به جاى جمله راعنا، جمله
(انظرنا) را به كار برند كه همان مفهوم را مى رساند، و دستاويزى براى دشمن لجوج نيست .
بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه جمله راعنا در لغت يهود يكنوع دشنام بود و مفهومش اين بود
(بشنو كه هرگز نشنوى ) اين جمله را تكرار مى كردند و مى خنديدند!.
بعضى از مفسران نيز نقل كرده اند كه يهود به جاى
(راعنا) (راعينا) مى گفتند كه معنيش چوپان ما است ، و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مخاطب قرار مى دادند و از اين راه استهزا مى كردند اين شاءن نزولها با هم تضادى ندارد و ممكن است همه صحيح باشد.

تفسير:
دستاويز به دشمن ندهيد؟

با توجه به آنچه در شاءن نزول گفته شد، نخستين آيه مورد بحث مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد (هنگامى كه از پيامبر تقاضاى مهلت براى درك
آيات قرآن مى كنيد) نگوئيد
) راعنا) بلكه بگوئيد (انظرنا) (چرا كه همان مفهوم را دارد و دستاويزى براى دشمن نيست ) (يا ايها الذين آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا).
(و آنچه به شما دستور داده بشنويد، و براى كافران و استهزاء كنندگان عذاب دردناكى است ) (و اسمعوا و للكافرين عذاب اليم ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه مسلمانان بايد در برنامه هاى خود مراقب باشند كه هرگز بهانه به دست دشمن ندهند، حتى از يك جمله كوتاه كه ممكن است سوژهاى براى سوء استفاده دشمنان گردد احتراز جويند، قرآن با صراحت براى جلوگيرى از سوء استفاده مخالفان به مؤ منان توصيه مى كند كه حتى از گفتن يك كلمه مشترك كه ممكن است دشمن از آن معنى ديگرى قصد كند و به تضعيف روحيه مؤ منان بپردازد پرهيز كنند، دامنه سخن و تعبير وسيع است چه لزومى دارد انسان جمله اى را به كار برد كه قابل تحريف و سخريه دشمن باشد.
وقتى اسلام تا اين اندازه اجازه نمى دهد بهانه به دست دشمنان داده شود، تكليف مسلمانان در مسائل بزرگتر و بزرگتر روشن است ، هم اكنون گاهى اعمالى از ما سر مى زند كه از سوى دشمنان داخلى ، يا محافل بين المللى سبب تفسيرهاى سوء و بهرهگيرى بلندگوهاى تبليغاتى آنان مى شود، وظيفه ما اين است كه از اين كارها جدا بپرهيزيم و بى جهت بهانه به دست اين مفسدان داخلى و خارجى ندهيم .
اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله راعنا علاوه بر آنچه گفته شد خالى از يكنوع تعبير غير مؤ دبانه نيست ، زيرا راعنا از ماده مراعات (باب مفاعله ) است و مفهومش اين مى باشد تو ما را مراعات كن ، تا ما هم تو را مراعات كنيم و چون اين تعبير (علاوه بر سوء استفاده هائى كه يهود از آن مى كردند)
دور از ادب بوده است قرآن مسلمانان را از آن نهى كرده .
آيه بعد پرده از روى كينه توزى و عداوت گروه مشركان و گروه اهل كتاب نسبت به مؤ منان برداشته مى گويد:
(كافران اهل كتاب و همچنين مشركان دوست ندارند خير و بركتى از سوى خدا بر شما نازل گردد) (ما يود الذين كفروا من اهل الكتاب و لا المشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم ).
ولى اين تنها آرزوئى بيش نيست زيرا
(خداوند رحمت و خير و بركت خويش را به هر كس بخواهد اختصاص ‍ مى دهد) (و الله يختص برحمته من يشاء).
(و خداوند دارى بخشش و فضل عظيم است ) (و الله ذوا الفضل العظيم ).
آرى دشمنان از شدت كينه توزى و حسادت حاضر نبودند اين افتخار و موهبت را بر مسلمانان ببينند كه پيامبرى بزرگ ، صاحب يك كتاب آسمانى با عظمت از سوى خداوند بر آنها مبعوث گردد، ولى مگر ميتوان جلو فضل و رحمت خدا را گرفت ؟!

نكته :
مفهوم دقيق
(يا ايها الذين آمنوا)
بيش از 80 مورد از قرآن مجيد اين خطاب افتخار آميز و روحپرور ديده مى شود، آيه فوق نخستين آيه اى است كه با اين خطاب در آن برخورد مى كنيم : جالب اينكه اين تعبير منحصرا در آياتى است كه در مدينه نازل شده و در آيات مكى اثرى از آن نيست ، شايد به اين دليل كه با هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه وضع مسلمانان تثبيت شد و به صورت يك جمعيت ثابت و صاحب نفوذ در آمدند و از پراكندگى نجات يافتند، لذا خداوند آنها را با جمله (يا ايها الذين
آمنوا مخاطب قرار داده است .
اين تعبير ضمنا نكته ديگرى در بر دارد و آن اينكه حال كه شما ايمان آورده ايد، و در برابر حق تسليم شده ايد، و با خداى خود پيمان اطاعت بسته ايد، بايد به مقتضاى اين پيمان ، به دستورهائى كه پشت سر اين جمله مى آيد عمل كنيد، و به تعبير ديگر ايمان شما ايجاب مى كند كه اين دستورات را به كار بنديد.
قابل توجه اينكه در بسيارى از كتب اسلامى ، از جمله منابع اهل تسنن ، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنين نقل شده است كه فرمود: ما انزل الله آية فيها يا ايها الذين آمنوا، الا و على (عليه السلام ) راسها و اميرها:
(خداوند در هيچ موردى از قرآن آيه اى كه يا ايها الذين آمنوا در آن باشد نازل نكرده مگر آنكه على (عليه السلام ) رئيس آن و امير آن است ).

 

آيات 106 و 107


ما ننسخ من ءاية او ننسها نات بخير منها او مثلها ا لم تعلم ان الله على كل شى ء قدير
(106
الم تعلم ان الله له ملك السموت و الاءرض و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير
(107


ترجمه :

106- هيچ حكمى را نسخ نمى كنيم ، و يا نسخ آن را به تاخير نمى اندازيم ، مگر اينكه بهتر از آن ، يا همانند آن را، جانشين آن ميسازيم آيا نمى دانى كه خداوند بر هر چيز قادر است ؟
107- آيا نمى دانى كه حكومت آسمانها و زمين از آن خدا است ؟ (و حق دارد هر گونه تغيير و تبديلى در احكام خود طبق مصالح بدهد) و جز خدا سرپرست و ياورى براى شما نيست (و او است كه مصلحت شما را مى داند و تعيين مى كند).


تفسير:
هدف از نسخ

باز در اين آيات سخن از تبليغات سوء يهود بر ضد مسلمانان است .
آنها گاه به مسلمانان مى گفتند دين ، دين يهود است و قبله قبله يهود، و لذا پيامبر شما به سوى قبله ما (بيت المقدس ) نماز مى خواند، اما هنگامى كه حكم قبله تغيير يافت و طبق آيه 144 همين سوره مسلمانان موظف شدند به سوى كعبه نماز بگذارند اين دستاويز از يهود گرفته شد، آنها نغمه تازه اى ساز كردند و گفتند اگر قبله اولى صحيح بود پس دستور دوم چيست ؟ و اگر دستور دوم
صحيح است اعمال گذشته شما باطل است !
قرآن در اين آيات به ايرادهاى آنها پاسـخ مى گويد و قلوب مؤ منان را روشن مى سازد.
مى گويد هيچ حكمى را نسخ نمى كنيم ، و يا نسخ آنرا به تاخير نمى اندازيم مگر بهتر از آن يا همانندش را جانشين آن ميسازيم (ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها).
و اين براى خداوند آسان است آيا نمى دانى كه خدا بر همه چيز قادر است (الم تعلم ان الله على كل شى ء قدير).
آيا نمى دانى حكومت آسمانها و زمين از آن خدا است (الم تعلم ان الله له ملك السماوات و الارض ).
او حق دارد هر گونه تغيير و تبديلى در احكامش طبق مصالح بدهد، و او نسبت به مصالح بندگانش از همه آگاهتر و بصيرتر است .
و آيا نمى دانى كه جز خدا سرپرست و ياورى براى شما نيست ؟ (و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير).
در واقع جمله اول اين آيه اشاره به حاكميت خدا در احكام ، و قادر بودن او بر تشخيص همه مصالح بندگان است ، بنا بر اين نبايد مؤ منان به حرفهاى نابجاى افراد مغرض كه در مساءله نسخ احكام ترديد مى كنند، گوش فرا دهند.
و جمله دوم هشدارى است به آنها كه تكيه گاهى غير از خدا براى خود انتخاب مى كنند، چرا كه در جهان تكيه گاه واقعى جز او نيست .

نكته ها 1- آيا نسخ در احكام جايز است ؟
(نسخ ) از نظر لغت به معنى از بين بردن و زائل نمودن است ، و در منطق شرع ، تغيير دادن حكمى و جانشين ساختن حكمى ديگر بجاى آن است ، به عنوان مثال :
1- مسلمانان بعد از هجرت به مدينه مدت شانزده ماه به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند، پس از آن دستور تغيير قبله صادر شد، و موظف شدند هنگام نماز رو به سوى كعبه كنند
2- در سوره نساء آيه 15 درباره مجازات زنان زناكار دستور داده شده كه در صورت شهادت چهار شاهد، آنها را در خانه حبس كنند تا زمانى كه مرگشان فرا رسد، يا خداوند راه ديگرى براى آنان مقرر دارد.
اين آيه بوسيله آيه 2 سوره نور نسخ شد و در آن آيه مجازاتشان تبديل به يكصد تازيانه شده است .
در اينجا ايراد معروفى است كه به اين صورت مطرح مى شود: اگر حكم اول داراى مصلحتى بوده پس چرا نسخ شده ؟ و اگر نبوده چرا از آغاز تشريع گرديده ؟ و به تعبير ديگر: چه مى شد از آغاز حكم چنان تشريع مى گشت كه احتياجى به نسخ و تغيير نداشت ؟
پاسـخ اين سؤ ال را دانشمندان اسلام از قديم در كتب خود آورده اند و حاصل آن با توضيحى از ما چنين است :
مى دانيم نيازهاى انسان گاه با تغيير زمان و شرائط محيط دگرگون مى شود و گاه ثابت و بر قرار است ، يك روز برنامهاى ضامن سعادت او است ولى روز ديگر ممكن است بر اثر دگرگونى شرائط همان برنامه سنگ راه او باشد.
يك روز داروئى براى بيمار فوق العاده مفيد است و طبيب به آن دستور
مى دهد، اما روز ديگر به خاطر بهبودى نسبى بيمار ممكن است اين دارو حتى زيانبار باشد، لذا دستور قطع آن و جانشين ساختن داروى ديگر را مى دهد.
ممكن است درسى امسال براى دانش آموزى سازنده باشد، اما همين درس براى سال آينده بى فايده باشد، معلم آگاه بايد برنامه را آنچنان تنظيم كند كه سال به سال دروس مورد نياز شاگردان تدريس شود.
اين مساءله مخصوصا با توجه به قانون تكامل انسان و جامعه ها روشنتر مى گردد كه در روند تكاملى انسانها گاه برنامهاى مفيد و سازنده است و گاه زيانبار و لازم التغيير، به خصوص در هنگام شروع انقلابهاى اجتماعى و عقيدتى ، لزوم دگرگونى برنامه ها در مقطعهاى مختلف زمانى روشنتر به نظر مى رسد.
البته نبايد فراموش كرد كه اصول احكام الهى كه پايه هاى اساسى را تشكيل مى دهد در همه جا يكسان است هرگز اصل توحيد يا عدالت اجتماعى و صدها حكم مانند آن دگرگون نمى شود، تغيير در مسائل كوچكتر و دست دوم است .
اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه ممكن است تكامل مذاهب به جائى برسد كه آخرين مذهب به عنوان خاتم اديان نازل گردد به طورى كه دگرگونى در احكام آن بعدا راه نيابد (شرح كامل اين موضوع را در ذيل آيه 40 احزاب در بحث خاتميت به خواست خدا مى آوريم ).
گر چه معروف است كه يهود نسخ را به كلى منكرند و به همين دليل دگرگونى قبله را به مسلمانان ايراد مى گرفتند ولى طبق منابع مذهبيشان ناچارند نسخ را بپذيرند.
چرا كه طبق گفته تورات هنگامى كه نوح (عليه السلام ) از كشتى پياده شد خداوند همه حيوانات را بر او حلال كرد، ولى اين حكم در شريعت موسى (عليه السلام ) نسخ شد و قسمتى از حيوانات تحريم گشت .
در تورات سفر تكوين فصل 9 شماره 3 مى خوانيم :
(و هر جنبندهاى كه
زندگى نمايد براى تو طعام خواهد بود و همه را چون علف سبزه به شما دادم ولى عموميت اين حكم بعدا نسخ گرديد.

2- منظور از (آيه ) چيست ؟
(آيه ) در لغت به معنى نشانه و علامت است و در قرآن در معانى گوناگونى به كار رفته از جمله :
1- فرازهاى قرآن كه با نشانه هاى خاصى از هم تفكيك شده و به آيه معروف است چنانكه در خود قرآن مى خوانيم :
(تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق ) (بقره 252).
2- معجزات نيز به عنوان آيه معرفى شده است ، چنانكه در مورد معجزه معروف موسى (عليه السلام ) يد بيضاء مى خوانيم : و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى :
(دستت را در گريبان تا زير بغل فرو بر، به هنگامى كه خارج مى شود سفيدى و درخشندگى بى عيب و نقصى دارد و اين معجزه ديگر است ) (طه 22).
3- به معنى دليل و نشانه خداشناسى و يا معاد نيز آمده است ، چنانكه مى خوانيم : و جعلنا الليل و النهار آيتين :
(ما شب و روز را دو دليل (براى شناسائى خدا) قرار داديم ) (سوره اسراء12).
و در مورد استدلال براى معاد مى فرمايد: و من آياته انك ترى الارض خاشعة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت ان الذى احياها لمحيى الموتى انه على كل شى ء قدير:
(از نشانه هاى او اين است كه زمين را پژمرده و خاموش ميبينى اما هنگامى كه آب (باران ) بر آن فرو مى ريزيم به جنبش مى آيد و گياهان آن مى رويد، همان كسى كه زمين را زنده كرد مردگان را نيز زنده مى كند، او بر همه چيز قادر است ) (فصلت 39).
4- به معنى اشياء چشمگير مانند بناهاى مرتفع و عالى ، نيز آمده است ، چنانكه مى خوانيم : اتبنون بكل ريع آية تعبثون :
(آيا در هر مكان مرتفعى بنائى مى سازيد و در آن سر گرم مى شويد) (شعراء 128).
ولى روشن است كه اين معانى گوناگون در واقع همه به يك قدر مشترك باز گشت مى كند و آن مفهوم
(نشانه ) است .
اما در آيات مورد بحث كه قرآن مى گويد اگر آيه اى را نسخ كنيم همانند آن و يا بهتر از آن را خواهيم آورد، اشاره به احكام مى باشد، كه اگر يكى نسخ گردد بهتر از آن نازل مى شود، و يا اگر معجزه يكى از پيامبران منسوخ گردد به پيامبر بعد معجزهاى گوياتر داده مى شود.
قابل توجه اينكه : در بعضى از روايات كه در تفسير آيه فوق وارد شده مى بينيم كه نسخ آيه به مرگ امام و جانشين شدن امام ديگر تفسير شده است كه البته به عنوان بيان يك مصداق است ، نه براى محدود كردن مفهوم وسيع آيه .

3- تفسير جمله (ننسها)
جمله (ننسها) كه در آيات مورد بحث بر جمله (ننسخ ) عطف شده در اصل از ماده (انساء) به معنى تاخير انداختن و يا حذف كردن و از اذهان بردن است .
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه مفهوم اين جمله با در نظر گرفتن جمله
(ننسخ ) چيست ؟
در پاسـخ مى گوئيم : منظور در اينجا اين است كه اگر ما آيهاى را نسخ كنيم و يا نسخ آن را طبق مصالحى به تاخير بيندازيم در هر صورت بهتر از آن يا
همانند آن را مى آوريم ، بنا بر اين جمله
(ننسخ ) اشاره به نسخ در كوتاه مدت است و جمله ننسها نسخ در دراز مدت (دقت كنيد).
در اينجا بعضى احتمالات ديگر داده اند كه در مقايسه با تفسيرى كه گفتيم چندان قابل ملاحظه نيست .

4- تفسير (او مثلها)
سؤ ال ديگرى مطرح مى شود كه منظور از (او مثلها) چيست ؟ اگر حكمى همانند حكم گذشته باشد كه تغيير اولى بيهوده به نظر ميرسد، چه لزومى دارد چيزى را نسخ كنند و همانندش را جانشين آن سازند؟ بايد ناسخ از منسوخ بهتر باشد تا نسخ قابل قبول گردد.
در پاسـخ اين سؤ ال بايد گفت : منظور از مثل اين است كه حكم و قانونى را مى آوريم كه در زمان بعد اثرش همانند قانون قبل در زمان گذشته باشد.
توضيح اينكه : ممكن است حكمى امروز داراى آثار و فوائدى باشد ولى فردا اين آثار را از دست بدهد، در اين صورت بايد اين حكم نسخ گردد و حكم جديدى بجاى آن بنشيند كه اگر از آن بهتر نباشد، لااقل آثارى را كه حكم سابق در زمان گذشته داشت حكم جديد در اين زمان داشته باشد، و به اين ترتيب هيچگونه ايرادى باقى نمى ماند.



آيه 108


ام تريدون ان تسلوا رسولكم كما سئل موسى من قبل و من يتبدل الكفر بالايمن فقد ضل سواء السبيل
(108


ترجمه :

108- آيا مى خواهيد از پيامبر خود همان تقاضاهاى (نامعقول ) بكنيد، كه پيش از اين از موسى كردند (و با اين بهانه جوئيها سر از ايمان باز زنيد) كسى كه كفر را با ايمان مبادله كند (و آن را بجاى ايمان بپذيرداز راه مستقيم (عقل و فطرت ) گمراه شده است .

شاءن نزول
در كتب شاءن نزولهائى براى اين آيه ذكر كرده اند كه از نظر نتيجه تقريبا همه يكسانند:
نخست اينكه از ابن عباس نقل شده كه وهب بن زيد و رافع بن حرمله نزد رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمدند و گفتند از سوى خدا نامهاى به عنوان ما بياور تا آن را قرائت كنيم و سپس ايمان بياوريم ! و يا نهرهائى براى ما جارى فرما تا از تو پيروى كنيم !.
بعضى ديگر گفته اند گروهى از عرب از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همان تقاضائى را كردند كه يهود از موسى داشتند، گفتند، خدا را آشكارا به ما نشان ده تا با چشم خود ببينيم و ايمان بياوريم !
بعضى ديگر نوشته اند كه آنها از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تقاضا كردند براى آنان بتى از درخت مخصوص ‍ ذات انواط قرار دهد تا آن را پرستش كنند همانگونه كه جاهلان بنى اسرائيل به موسى گفتند: اجعل لنا الها كما لهم الهة (براى ما بتى قرار ده همانگونه كه بت پرستان دارند)!
آيه فوق نازل شد و به آنها پاسـخ گفت .


تفسير:
بهانه هاى بى اساس

گر چه اين آيه خطاب به يهود نيست ، بلكه مخاطب در آن گروهى از مسلمانان ضعيف الايمان و يا مشركانند، ولى چنانكه خواهيم ديد، بى ارتباط به سر گذشت يهود نمى باشد.
شايد پس از ماجراى تغيير قبله بود كه جمعى از مسلمانان و مشركان بر اثر وسوسه يهود، تقاضاهاى بى مورد و نابجائى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كردند كه نمونه هاى آن در بالا ذكر شد، خداوند بزرگ آنها را از چنين پرسشهائى نهى كرده مى فرمايد: آيا شما مى خواهيد از پيامبرتان همان تقاضاهاى نامعقول را بكنيد كه پيش ‍ از اين از موسى كردند (و با اين بهانهجوئيها شانه از زير بار ايمان خالى كنيد) (ام تريدون ان تسئلوا رسولكم كما سئل موسى من قبل ).
و از آنجا كه اين كار، يكنوع مبادله
(ايمان ) با (كفر) است ، در پايان آيه اضافه مى كند (كسى كه كفر را به جاى ايمان بپذيرد، از راه مستقيم گمراه شده است ) (و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل ).
اشتباه نشود اسلام هرگز از پرسشهاى علمى و سؤ الات منطقى و همچنين تقاضاى معجزه براى پى بردن به حقانيت دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جلوگيرى نمى كند چرا كه راه درك و فهم و ايمان همين ها است ، ولى گروهى بودند كه براى نرفتن زير بار دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سؤ الات بى اساس و معجزات اقتراحى را بهانه قرار مى دادند، و با اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به اندازه كافى دليل و معجزه در اختيارشان قرار داده بود، هر يك از راه مى رسيد پيشنهاد خارق عادت جديدى مى كرد، در حالى
كه مى دانيم اعجاز و خارق عادات بازيچه اين و آن نيست ، به مقدارى لازم است كه اطمينان به صدق گفته هاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايجاد كند و گرنه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) يك خارقالعاده گر نيست كه گوشهاى بنشيند و هر كس بيايد و پيشنهاد معجزهاى مطابق ميل و سليقه خويش كند.
از اين گذشته گاهى تقاضاهاى نامعقولى همچون ديدن خدا با چشم ، و يا ساختن بت مى كردند.
در واقع قرآن مى خواهد به مردم هشدار دهد كه اگر شما دنبال چنين تقاضاى نامعقول برويد، بر سرتان همان خواهد آمد كه بر سر قوم موسى آمد.


آيات 109 و 110


ود كثير من اهل الكتب لو يردونكم من بعد ايمنكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق فاعفوا و
(109 اصفحوا حتى ياتى الله بامره ان الله على كل شى ء قدير
(110)و اقيموا الصلوة و ءاتوا الزكوة و ما تقدموا لا نفسكم من خير تجدوه عند الله ان الله بما تعملون بصير


ترجمه :

109- بسيارى از اهل كتاب از روى حسد كه در وجود آنها ريشه دوانده دوست مى داشتند شما را بعد از اسلام و ايمان به حال كفر باز گردانند، با اينكه حق براى آنها كاملا روشن شده است ، شما آنها را عفو كنيد و گذشت نمائيد تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را بفرستد، خداوند بر هر چيزى توانا است .
110- و نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد (و با اين دو وسيله روح و جسم اجتماع خود را نيرومند سازيد و بدانيد) هر كار خيرى براى خود از پيش مى فرستيد، آن را نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت ، خداوند به اعمال شما آگاه است .


تفسير:
حسودان لجوج

بسيارى از اهل كتاب مخصوصا يهود بودند كه تنها به اين قناعت
كه خود آئين اسلام را نپذيرند بلكه اصرار داشتند كه مؤ منان نيز از ايمانشان باز گردند، و انگيزه آنان در اين امر چيزى جز حسد نبود.
قرآن در آيات فوق به اين امر اشاره كرده مى گويد:
(بسيارى از اهل كتاب به خاطر حسد دوست داشتند شما را بعد از اسلام و ايمان به كفر باز گردانند با اينكه حق براى آنها كاملا آشكار شده است ) (ودّ كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق ).
در اينجا قرآن به مسلمانان دستور مى دهد كه در برابر اين تلاشهاى انحرافى و ويرانگر شما آنها را عفو كنيد و گذشت نمائيد تا خدا فرمان خودش را بفرستد چرا كه خداوند بر هر چيزى توانا است
) (فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره ان الله على كل شى ء قدير).
اين در واقع يك دستور تاكتيكى است كه به مسلمانان داده شده كه در برابر فشار شديد دشمن در آن شرائط خاص از سلاح عفو و گذشت استفاده كنند و به ساختن خويشتن و جامعه اسلامى بپردازند و در انتظار فرمان خدا باشند.
منظور از فرمان خدا در اينجا به گفته بسيارى از مفسران فرمان جهاد است كه در آن هنگام هنوز نازل نشده بود، شايد به اين علت كه هنوز آمادگى همه جانبه براى اين فرمان نداشتند، و لذا بسيارى معتقدند كه اين آيه بوسيله آيات جهاد كه بعدا به آن اشاره خواهد شد نسخ شده است .
اما تعبير به نسخ شايد در اينجا صحيح نباشد، چرا كه نسخ آنست كه حكمى ظاهرا به صورت نامحدود تشريع گردد اما در باطن موقت باشد، ولى حكم عفو و گذشت در آيه مورد بحث در شكل محدود بيان شده است ، محدود به زمانى كه فرمان الهى دائر به جهاد نيامده .
آيه بعد دو دستور سازنده مهم به مؤ منان مى دهد يكى در مورد نماز كه رابطه محكمى ميان انسان و خدا ايجاد مى كند و ديگرى در مورد زكات كه رمز همبستگيهاى اجتماعى است و اين هر دو براى پيروزى بر دشمن لازم است ، مى گويد:
(نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد) و با اين دو وسيله روح و جسم خود را نيرومند سازيد (و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة ).
سپس اضافه مى كند: تصور نكنيد كارهاى نيكى را كه انجام ميدهيد و اموالى را كه در راه خدا انفاق مى كنيد از بين ميرود، نه
(آنچه از نيكيها از پيش مى فرستيد آنها را نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت ) ( و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله ).
(خداوند به تمام اعمال شما بصير است ) (ان الله بما تعملون بصير).
او بطور دقيق ميداند كدام عمل را بخاطر او انجام دادهايد و كدام يك را براى غير او.

نكته ها
نكته 1

و ((اصفحوا) از ماده (صفح ) در اصل به معنى دامنه كوه ، پهنى شمشير، و يا صفحه صورت است ، و اين جمله معمولا به معنى روى گرداندن و صرف نظر كردن به كار ميرود، و با قرينه جمله (فاعفوا) معلوم مى شود كه اين روى بر گرداندن به خاطر قهر و بى اعتنائى نيست بلكه به خاطر گذشت بزرگوارانه است .
ضمنا اين دو تعبير نشان مى دهد كه مسلمانان حتى در آن زمان آنقدر قوت و قدرت داشتند كه عفو و گذشت نكنند و به مقابله با دشمنان بپردازند، ولى براى اينكه دشمن اگر قابل اصلاح است اصلاح شود، نخست دستور به عفو و گذشت مى دهد، و به تعبير ديگر در برابر دشمن هرگز نبايد خشونت ، نخستين
برنامه باشد، بلكه اخلاق اسلامى ايجاب مى كند كه نخستين برنامه عفو و گذشت باشد، اگر مؤ ثر نشد آنگاه متوسل به خشونت شوند.

نكته 2
جمله (ان الله على كل شى ء قدير) جمله ان الله على كل شى ء قدير ممكن است اشاره به اين باشد كه خداوند ميتواند هم اكنون نيز شما را از طرق غير عادى بر آنها پيروز گرداند، ولى طبع زندگى بشر و عالم آفرينش اين است كه هر كارى تدريجا و با فراهم شدن مقدمات انجام گيرد.
نكته 3
جمله ( حسدا من عند انفسهم ) (انگيزه آنها حسدى از ناحيه خودشان است ) ممكن است اشاره به اين باشد كه حسد گاهى در شكل هدف منعكس مى شود و آب و رنگ دينى به آن ميدهند، ولى حسدى كه آنها در اين زمينه نشان ميدادند حتى اين رنگ را نيز نداشت بلكه صرفا جنبه شخصى داشت .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به حسدى باشد كه در جان آنها ريشه دوانيده است .


آيات 111 و 112


و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصرى تلك امانيهم قل هاتوا برهنكم ان كنتم صدقين
(111
بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون
(112


ترجمه :

111- آنها گفتند هيچكس جز يهود يا نصارى هرگز داخل بهشت نخواهد شد، اين آرزوى آنها است ، بگو اگر راست مى گوئيد دليل خود را (بر اين موضوع ) بياوريد.
112- آرى كسى كه در برابر خداوند تسليم شود و نيكوكار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است ، نه ترسى بر آنها است و نه غمگين خواهند شد (بنا بر اين بهشت خداوند در انحصار هيچ طايفهاى نيست ).


تفسير:
انحصار طلبان بهشت

قرآن در آيات فوق اشاره به يكى ديگر از ادعاهاى پوچ و نابجاى گروهى از يهوديان و مسيحيان كرده و سپس پاسـخ دندانشكن به آنها مى گويد: (آنها گفتند: هيچكس جز يهود و نصارى داخل بهشت نخواهد شد) (و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى )
در پاسـخ ابتدا مى فرمايد:
(اين تنها آرزوئى است كه دارند) (و هرگز به اين آرزو نخواهند رسيد) (تلك امانيهم ).
بعد روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كرده مى گويد:
(به آنها بگو هر ادعائى دليلى مى خواهد چنانچه در اين ادعا صادق هستيد دليل خود را بياوريد) (قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ).
پس از اثبات اين واقعيت كه آنها هيچ دليلى بر اين مدعى ندارند و ادعاى انحصارى بودن بهشت ، تنها خواب و خيالى است كه در سر ميپرورانند، معيار اصلى و اساسى ورود در بهشت را به صورت يك قانون كلى بيان كرده ، مى گويد: آرى كسى كه در برابر خداوند تسليم گردد و نيكوكار باشد پاداش او نزد پروردگارش ثابت است
) (بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه ).
و بنا بر اين چنين كسانى نه ترسى خواهند داشت و نه غمگين مى شوند (و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
خلاصه اينكه بهشت و پاداش خداوند و نيل به سعادت جاودان در انحصار هيچ طايفه نيست ، بلكه از آن كسانى است كه واجد دو شرط باشند: در مرحله اول تسليم محض در مقابل فرمان حق و ترك تبعيض در احكام الهى ، چنان نباشد كه هر دستورى موافق منافعشان است بپذيرند و هر چه مخالف آن باشد پشت سر اندازند، آنها به طور كامل تسليم حقند.
و در مرحله بعد آثار اين ايمان در عمل آنها به صورت انجام كار نيك منعكس گردد، آنها نيكوكارند، نسبت به همگان و در تمام برنامه ها.
در حقيقت قرآن با اين بيان مساءله نژاد پرستى و تعصبهاى نابجا را بطور كلى نفى مى كند و سعادت و خوشبختى را از انحصار طايفه خاصى بيرون مى آورد
ضمنا معيار رستگارى را كه ايمان و عمل صالح است ، مشخص مى سازد.

نكته ها
نكته 1

(امانيهم ) جمع (امنية ) به معنى آرزوئى است كه انسان به آن نمى رسد.
البته در اينجا اين مدعيان اهل كتاب يك آرزو بيشتر نداشتند و آن انحصار بهشت به آنها بود، ولى از آنجا كه اين آرزو خود سرچشمه آرزوهاى ديگر و به اصطلاح داراى شاخ و برگهاى ديگرى است به صورت
(جمع ) (امانى ) ذكر شده .
نكته 2
جالب توجه اينكه در آيه فوق اسلام به وجه نسبت داده شده (آنها صورت خود را در برابر خدا تسليم مى كنند) اين به خاطر آن است كه روشنترين دليل براى تسليم در برابر چيزى آن است كه انسان با تمام صورت متوجه آن شود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه
(وجه ) به معنى ذات بوده باشد، يعنى آنها با تمام وجود خود تسليم فرمان پروردگارند.
نكته 3
آيات فوق ، ضمنا اين نكته را به همه مسلمانان تعليم مى كند كه در هيچ مورد زير بار سخنان بى دليل نروند و هر كس ادعائى كرد، از او مطالبه دليل كنند، و به اين ترتيب سد تقليدهاى كوركورانه را بشكنند و تفكر منطقى بر جامعه آنان حاكم شود.
نكته 4
ذكر جمله (و هو محسن ) بعد از بيان مساءله تسليم ، اشاره به اين است كه تا ايمان راسخ وجود نداشته باشد، نيكوكارى به معنى وسيع كلمه حاصل نخواهد شد.
ضمنا اين جمله نشان مى دهد كه نيكوكارى براى اين افراد با ايمان جنبه يك فعل زودگذر ندارد، بلكه وصف آنها شده و در عمق جانشان نفوذ كرده است .
نفى خوف و غم از پيروان خط توحيد، دليلش روشن است چرا كه آنها تنها از خدا ميترسند، و از هيچ چيز ديگر وحشت ندارند، ولى مشركان خرافى از همه چيز ترس دارند، از گفته هاى اين و آن ، از فال بد زدن ، از سنتهاى خرافى و از بسيار چيزهاى ديگر.


آيه 113


و قالت اليهود ليست النصرى على شى ء و قالت النصرى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون الكتب كذلك قال
(113 الذين لا يعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون


ترجمه :

113- يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى (نزد خداندارند، و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان هيچ موقعيتى ندارند (و بر باطلند) در حالى كه هر دو دسته ، كتاب آسمانى را مى خواندند (و بايد از اين گونه تعصبها بر كنار باشند) افراد نادان (ديگر همچون مشركان ) نيز سخنى همانند سخن آنها داشتند، خداوند در روز قيامت در اختلاف آنها داورى خواهد كرد.

شان نزول :
جمعى از مفسران از ابن عباس چنين نقل كردند: هنگامى كه گروهى از مسيحيان نجران خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمدندعدهاى از علماى يهود نيز در آنجا حضور يافتند، بين آنها و مسيحيان در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نزاع و مشاجره
در گرفت ، رافع بن حرمله يكى از يهوديان رو به جمعيت مسيحيان كرد و گفت : آئين شما پايه و اساسى ندارد و نبوت عيسى و كتاب او انجيل را انكار كرد، مردى از مسيحيان نجران نيز عين اين جمله را در پاسـخ آن يهودى تكرار نمود و گفت آئين يهود پايه و اساسى ندارد، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و هر دو دسته را بخاطر گفتار نادرستشان ملامت نمود.


تفسير:
تضادهاى ناشى از انحصارطلبى

در آيات گذشته گوشهاى از ادعاهاى بيدليل جمعى از يهود و نصارى را ديديم آيه مورد بحث نشان مى دهد كه وقتى پاى ادعاى بى دليل به ميان آيد نتيجهاش انحصارطلبى و سپس تضاد است .
مى گويد:
(يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى نزد خدا ندارند، و مسيحيان نيز گفتند يهوديان هيچ موقعيتى ندارند و بر باطلند) (و قالت اليهود ليست النصارى على شى ء و قالت النصارى ليست اليهود على شى ء).
جمله
(ليست ... على شى ء) اشاره به اين است كه آنها در پيشگاه خدا مقامى ندارند، يا اينكه دين و آئين آنها چيز قابل ملاحظهاى نيست .
سپس اضافه مى كند:
(آنها اين سخنان را مى گويند در حالى كه كتاب آسمانى را مى خوانند)! (و هم يتلون الكتاب ).
يعنى با در دست داشتن كتابهاى الهى كه ميتواند راهگشاى آنها در اين مسائل باشد اين گونه سخنان كه سرچشمهاى جز تعصب و عناد و لجاج ندارد بسيار عجيب است .
سپس قرآن اضافه مى كند:
(مشركان نادان نيز همان چيزى را مى گفتند كه اينها مى گويند) (با اينكه اينها اهلكتابند و آنها بتپرست ) (كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم ).
اين آيه سرچشمه اصلى تعصب را، جهل و نادانى معرفى كرده ، چرا كه افراد نادان همواره در محيط زندگى خود محصورند و غير آن را قبول ندارند، به آئينى كه از كودكى با آن آشنا شده اند هر چند خرافى و بى اساس باشد سخت دل ميبندند، و غير آن را منكر مى شوند.
در پايان آيه آمده است
(خداوند داورى اين اختلاف را در قيامت به عهده خواهد گرفت ) (فالله يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ).
آنجا است كه حقايق روشنتر مى شود و اسناد و مدارك هر چيز آشكار است ، كسى نمى تواند حق را منكر شود و به اين ترتيب اختلافات بر چيده خواهد شد، آرى يكى از ويژگيهاى قيامت پايان يافتن اختلافات است .
ضمنا آيه فوق به مسلمانان دلگرمى ميدهد كه اگر پيروان اين مذاهب به مبارزه با آنها برخاسته اند و آئين آنها را نفى مى كنند، هرگز نگران نباشند، آنها خودشان را هم قبول ندارند، هر يك چوب نفى بر ديگرى ميزند، و اصولا جهل و نادانى سرچشمه تعصب و تعصب سرچشمه انحصارگرى است .



آيه 114


و من اظلم ممن منع مسجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها اولئك ما كان لهم ان يدخلوها الا خائفين
(114لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم


ترجمه :

114- چه كسى ستمكارتر از كسانى است كه از بردن نام خدا در مساجد او جلوگيرى مى كنند و سعى در ويرانى آنها دارند، شايسته نيست آنان جز با ترس و وحشت وارد اين كانونهاى عبادت شوند، بهره آنها در دنيا رسوائى و در سراى ديگر عذاب عظيم است .

شان نزول :
در كتاب (اسباب النزول ) از (ابن عباس ) چنين آمده كه اين آيه در مورد (فطلوس ) رومى و ياران مسيحى او نازل شده است ، آنها با بنى اسرائيل جنگيدند و تورات را آتش زدند و فرزندان آنها را به اسارت گرفتند، بيت المقدس را ويران ساختند و مردارها در آن ريختند.
مرحوم
(طبرسى ) در (مجمع البيان ) از (ابن عباس ) نقل مى كند كه اين كوشش در تخريب و نابودى بيت المقدس همچنان ادامه داشت تا زمانى كه به دست مسلمانان فتح شد.
در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نيز مى خوانيم كه اين آيه در مورد قريش نازل گرديد، در آن هنگام كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از ورود به شهر مكه و مسجد الحرام جلوگيرى مى كردند
بعضى شان نزول سومى براى آيه گفته اند و آن اينكه منظور مكانهائى است كه مسلمانان در مكه براى نماز داشتند و مشركان پس از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آنها را ويران كردند.
هيچ مانعى ندارد كه نزول آيه ناظر به تمام اين حوادث بوده باشد، بنابر اين هر يك از شان نزولهاى فوق يكى از ابعاد مساءله را منعكس مى كند .


تفسير:
ستمكارترين مردم

بررسى شان نزولهاى فوق نشان مى دهدكه روى سخن در آيه به هر سه گروه ، يهود و نصارى و مشركان ، است ، هر چند بحثهاى آيات گذشته بيشتر به يهود اشاره مى كرد و گاهى به نصارى .
به هر حال
(يهود) با ايجاد وسوسه در مساءله تغيير قبله كوشش داشتند كه مسلمانان به سمت بيت المقدس نماز بخوانند تا با اين كار هم تفوقى بر آنها داشته باشند و هم مسجد الحرام و كعبه را از رونق بيندازند.
(مشركان مكه ) نيز با منع پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مسلمانان از زيارت خانه خدا عملا به سوى خرابى اين بناى الهى گام برميداشتند.
(مسيحيان ) نيز با گرفتن بيت المقدس و ايجاد وضع ناهنجارى كه در بالا از ابن عباس نقل شد در تخريب آن ميكوشيدند.
قرآن در برابر اين سه گروه و تمام كسانى كه در راهى مشابه آنها گام بر ميدارند مى گويد:
( چه كسى ستمكارتر است از آنها كه از بردن نام خدا در مساجد الهى جلوگيرى مى كنند و سعى در ويرانى آنها دارند) (و من اظلم ممن
منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها).
به اين ترتيب قرآن اين جلوگيرى را ستمى بزرگ و عاملان آن را ستمكارترين مردم معرفى مى كند و راستى هم چه ستمى از اين بالاتر كه در تخريب پايگاه هاى توحيد بكوشند و مردم را از ياد حق باز دارند و شرك و فساد را در جامعه گسترش دهند.
سپس در ذيل اين آيه مى گويد:
( شايسته نيست آنها جز با ترس و وحشت وارد اين اماكن شوند) (اولئك ما كان لهم ان يدخلوها الا خائفين ).
يعنى مسلمانان و موحدان جهان بايد آنچنان محكم بايستند كه دست اين ستمگران از اين اماكن مقدس كوتاه گردد و احدى از آنان نتوانند آشكارا و بدون ترس و وحشت وارد اين مكانهاى مقدس شوند.
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه اين گونه افراد ستمكار با اين عمل هرگز موفق نخواهند شد كه اين مراكز عبادت را در اختيار خود بگيرند.
بلكه سرانجام چنان مى شود كه جز با وحشت نمى توانند گام در آن بگذارند، درست همان سرنوشتى كه مشركان مكه در مورد مسجد الحرام پيدا كردند.
و در پايان آيه مجازات دنيا و آخرت اين ستمكاران را با تعبير تكان دهندهاى بيان كرده مى گويد:
(براى آنها در دنيا رسوائى است و در آخرت عذاب عظيم ) (لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم ).
و اين است سرنوشت كسانى كه بخواهند ميان بندگان و خدايشان جدائى بيفكنند.

نكته ها
نكته 1 - طرق ويرانى مساجد

بدون شك مفهوم آيه فوق ، مفهومى وسيع و گسترده است و به زمان و مكان معينى محدود نمى شود، همانند ساير آياتى كه در شرائط خاصى نازل گرديده اما حكم آن در همه قرون و اعصار ثابت است ، بنابر اين هر كس و هر گروه به نوعى در تخريب مساجد الهى بكوشد و يا مانع از آن شود كه نام خدا و عبادت او در آنجا انجام گيرد مشمول همان رسوائى و همان عذاب عظيم است كه در آيه اشاره شده .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه جلوگيرى از ورود به مسجد و ذكر نام پروردگار و كوشش در تخريب آن ، تنها به اين نيست كه مثلا با بيل و كلنگ ساختمان آن را ويران سازند، بلكه هر عملى كه نتيجه آن تخريب مساجد و از رونق افتادن آن باشد نيز مشمول همين حكم است .
چرا كه در تفسير آيه انما يعمر مساجد الله ..
. (سوره توبه آيه 18) چنانكه خواهد آمد طبق صريح بعضى از روايات ، منظور از عمران و آبادى مسجد تنها ساختمان آن نيست ، بلكه حضور در آنها و توجه به محافل و مجالس مذهبى كه در آنها تشكيل مى گردد و موجب ياد خدا است نيز يكنوع عمران است بلكه مهمترين عمران شمرده شده .
بنا بر اين در نقطه مقابل ، آنچه باعث شود كه مردم از ياد خدا غافل گردند و از مساجد باز مانند، ظلمى است بسيار بزرگ !.
عجب اينكه در عصر و زمان ما گروهى از متعصبين نادان و خشك و دور از منطق از وهابيان به بهانه احياى توحيد، سعى در تخريب پارهاى از مساجد و ساختمانهائى كه بر قبور بزرگان اسلام و صلحاء شده و هميشه مركز ياد خدا است دارند، و عجيبتر اينكه اين ستمگران بى منطق ، اعمال خود را تحت عنوان مبارزه با شرك انجام ميدهند و در اين راه مرتكب انواع گناهان و كبائر مى شوند.
در حالى كه اگر فرضا كار خلافى در يكى از اين مراكز مقدس انجام شود بايد جلو آن را گرفت نه اينكه اين خانه هاى توحيد را به تخريب كشاندكه اين كار همانند كار مشركان جاهليت است .

نكته 2- بزرگترين ستم
نكته ديگرى كه در اين آيه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه خداوند اين چنين اشخاص را ظالمترين افراد شمرده ، و در واقع هم چنين است ، زيرا تعطيل و تخريب مساجد و جلوگيرى از مراكز توحيدنتيجهاى جز سوق مردم به بى دينى نخواهد داشت ، و ميدانيم زيان اين كار از هر عملى بيشتر و عواقب شوم آن دردناكتر است .
البته در موارد ديگرى از قرآن كلمه
(اظلم ) (ستمكارترين مردم ) در مورد بعضى از گناهان ديگر نيز به كار برده شده است كه تمام آنها در واقع به مساءله (شرك ) و نفى توحيد باز مى گردد.
شرح بيشتر اين سخن را در جلد پنجم صفحه 183 (ذيل آيه 21 سوره انعام ) مطالعه خواهيد فرمود.


آيه115


و لله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله ان الله وسع عليم
(115


ترجمه :

115- مشرق و مغرب از آن خدا است و به هر سو رو كنيد، خدا آنجا است ، خداوند بى نياز و دانا است .

شان نزول :
در شان نزول آيه روايات مختلفى نقل شده است :
ابن عباس مى گويد: اين آيه مربوط به تغيير قبله است ، هنگامى كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت يهود در مقام انكار بر آمدند و به مسلمانان ايراد كردند كه مگر مى شود قبله را تغيير داد؟ آيه نازل شد و به آنها پاسـخ داد كه شرق و غرب جهان از آن خدا است .
در روايت ديگرى مى خوانيم كه اين آيه در مورد نماز مستحبى نازل شده است كه هر گاه انسان سوار بر مركب باشد به هر سو كه برود (هر چند پشت به قبله باشد) ميتواند نماز مستحبى بخواند.
بعضى ديگر از
(جابر) نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گروهى از مسلمانان را به يكى از ميدانهاى جنگ فرستاد، شب هنگام كه تاريكى همه جا را فرا گرفت نتوانستند قبله را بشناسند و هر گروهى به سوئى نماز خواندند، هنگام طلوع آفتاب ديدند همگى به غير جانب قبله نماز گذارده اند، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سؤ ال كردند، آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام كرد كه نمازهايشان در چنين حالتى صحيح بود (البته اين حكم شرائطى دارد كه در كتب فقهى آمده است ).
هيچ مانعى ندارد كه همه شان نزولهاى فوق براى آيه ثابت باشد، و آيه هم
ناظر به مساءله تغيير قبله باشد، هم خواندن نماز نافله بر مركب ، و هم نماز واجب به هنگام نشناختن قبله ، از اين گذشته اصولا هيچ آيهاى اختصاص به شان نزول خود ندارد و مفهوم آن بايد به صورت يك حكم كلى در نظر گرفته شود واى بسا از آن احكام گوناگونى استفاده شود.


تفسير:
به هر سو رو كنيد خدا آنجا است

در آيه گذشته سخن ازستمگرانى بود كه مانع از مساجد الهى مى شدند، و در تخريب آن ميكوشيدند آيه مورد بحث دنباله همين سخن است مى گويد: (مشرق و مغرب از آن خدا است ، و به هر طرف رو كنيد خدا آنجا است ) (و لله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله ).
چنين نيست كه اگر شما را از رفتن به مساجد و پايگاه هاى توحيد مانع شوند، راه بندگى خدا بسته شود، نه ، شرق و غرب اين جهان تعلق به ذات پاك او دارد و به هر سو رو كنيد او آنجا است ، همچنين تغيير قبله كه به خاطر مناسبتهاى خاصى صورت گرفته ، كمترين اثرى در اين امر ندارد مگر جائى هست كه از خدا خالى باشد، اصولا خدا مكان ندارد.
و لذا در پايان آيه مى فرمايد:
(خداوند نامحدود و بى نياز و دانا است ) (ان الله واسع عليم ).
توجه به اين نكته لازم است كه منظور از مشرق و مغرب در آيه فوق ، اشاره به دو سمت خاص نيست بلكه اين تعبير كنايه از تمام جهات است ، همانگونه كه مثلا مى گوئيم : دشمنان على به خاطر عداوت و دوستانش از ترس ، فضائل او را پوشاندند، اما با اين حال فضائلش شرق و غرب عالم را گرفت (يعنى همه دنيا) شايد تكيه بر خصوص ‍ شرق و غرب به خاطر اين باشد كه انسان ، نخستين جهتى
را كه مى شناسد اين دو جهت است و بقيه جهات به وسيله مشرق و مغرب شناخته مى شود .
در قرآن مجيد نيز مى خوانيم : و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها:
(شرق و غرب زمين را در اختيار جمعيتى كه مستضعف بودند قرار داديم (اعراف 137).
نكته ها
نكته 1- فلسفه قبله

نخستين سؤ الى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه اگر به هر سو رو كنيم خدا آنجاست ، پس توجه به قبله چه لزومى دارد؟
اما چنانكه بعدا نيز اشاره خواهيم كرد، توجه به قبله هرگز مفهومش محدود كردن ذات پاك خدا در سمت معينى نيست ، بلكه از آنجا كه انسان يك وجود مادى است و بالاخره بايد به سوئى نماز بخواند، دستور داده شده است كه همه به يكسو نماز بخوانند تا وحدت و هماهنگى در صفوف مسلمين پيدا شود، و از هرج و مرج و پراكندگى جلوگيرى به عمل آيد فكر كنيد اگر هر كسى به سوئى نماز مى خواند و صفوف متفرق تشكيل ميدادند چقدر زننده و ناجور بود؟ ضمنا سمتى كه به عنوان قبله تعيين شده (سمت كعبه ) نقطهاى است مقدس كه از قديميترين پايگاه هاى توحيد است و توجه به آن بيدار كننده خاطرات توحيدى مى باشد.

نكته 2
تعبير به (وجه الله ) به معنى صورت خدا نيست ، بلكه وجه در اينجا به معنى ذات است .
نكته آخر
در روايات متعددى مى خوانيم كه به اين آيه ، براى صحت نماز كسانى كه به غير سمت كعبه از روى اشتباه و يا عدم توانائى بر تحقيق نماز خوانده اند استناد شده ، و نيز به همين آيه براى صحت نماز خواندن بر مركب ، استدلال نموده اند (براى توضيح بيشتر به كتاب وسائل الشيعه كتاب الصلوة ابواب القبله مراجعه نمائيد).

آيات 116 و 117


و قالوا اتخذ الله ولدا سبحنه بل له ما فى السموت و الاءرض كل له قنتون
(116
بديع السموت و الاءرض و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون
(117


ترجمه :

116- و (يهود و نصارى و مشركان ) گفتند خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است منزه است او بلكه آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است و همه در برابر او خاضعند.
117- هستى بخش آسمانها و زمين او است و هنگامى كه فرمان وجود چيزى را صادر كند مى گويد: موجود باش ! و آن فورا موجود مى شود .


تفسير:
خرافات يهود و نصارى و مشركان

اين عقيده خرافى كه خداوندداراى فرزندى است هم مورد قبول مسيحيان
است ، هم گروهى از يهود، و هم مشركان ، هر سه طايفه معتقد بودند كه خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است .
در آيه 30 سوره توبه مى خوانيم : و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يؤ فكون :
(يهود گفتند: (عزير) پسر خدا است ، و نصارى گفتند: مسيح فرزند خدا است ، اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است ، خدا آنها را بكشد، چگونه دروغ مى گويند ؟در آيه 68 يونس نيز درباره مشركان مى خوانيم : قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه هو الغنى : (گفتند خداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده است منزه است او، از همه چيز بى نياز است ) در آيات بسيار ديگرى از قرآن نيز اين نسبت ناروا از آنها نقل شده است .
نخستين آيه مورد بحث براى كوبيدن اين خرافه چنين مى گويد:
( آنها گفتند خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است ، پاك و منزه است او از اين نسبتهاى ناروا) (و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه ).
خدا چه نيازى دارد كه فرزندى براى خود برگزيند؟ آيا نيازمند است ؟ محدود است ؟ احتياج به كمك دارد؟ احتياج به بقاء نسل دارد؟
(براى او است آنچه در آسمانها و زمين است ) (بل له ما فى السماوات و الارض ).
(و همگان در برابر او خاضعند) (كل له قانتون ).
او نه تنها مالك همه موجودات عالم هستى است ، بلكه
(ايجاد كننده همه آسمانها و زمين او است ) (بديع السماوات و الارض ).
و حتى بدون نقشه قبلى و بدون احتياج به وجود ماده ، همه آنها را ابداع فرموده است .
او چه نيازى به فرزند دارد در حالى كه
(هر گاه فرمان وجود چيزى را صادر كند به او مى گويد: موجود باش ، و آن فورا موجود مى شود) (و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ).
نكته ها
نكته 1- دلائل نفى فرزند

اين سخن كه خداوند فرزندى دارد بدون شك زائيده افكار ناتوان انسانهائى است كه خدا را در همه چيز با وجود محدود خودشان مقايسه مى كردند.
انسان به دلائل مختلفى نياز به وجود فرزند دارد: از يكسو عمرش محدود است و براى ادامه نسل تولد فرزند لازم است .
از سوى ديگر قدرت او محدود است ، و مخصوصا به هنگام پيرى و ناتوانى نياز به معاونى دارد كه به او در كارهايش ‍ كمك كند.
از سوى سوم جنبه هاى عاطفى ، و روحيه انسطلبى ، ايجاب مى كند كه انسان مونسى در محيط زندگى خود داشته باشد كه آن هم بوسيله فرزندان تامين مى گردد.
بديهى است هيچيك از اين امور در مورد خداوندى كه آفريننده عالم هستى و قادر بر همه چيز و ازلى و ابدى است مفهوم ندارد .
بعلاوه داشتن فرزند لازمهاش جسم بودن است كه خدا از آن نيز منزه مى باشد.

نكته 2- تفسير جمله كن فيكون
اين تعبير در آيات متعددى از قرآن آمده است ، از جمله سوره آل عمران
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :
آيه 47 و 59 سوره انعام آيه 73 سوره نحل آيه 40 سوره مريم آيه 35 - سوره يس آيه 82 و غير اينها.
اين جمله از اراده تكوينى خداوند و حاكميت او در امر خلقت سخن مى گويد.
توضيح اينكه : منظور از جمله كن فيكون (موجود باش آنهم فورا موجود مى گردد) اين نيست كه خداوند يك فرمان لفظى با معنى موجود باش صادر مى كند، بلكه منظور اين است هنگامى كه اراده او به وجود چيزى تعلق مى گيرد، خواه بزرگ باشد يا كوچك ، پيچيده باشد يا ساده ، به اندازه يك اتم باشد يا به اندازه مجموع آسمانها و زمين ، بدون نياز به هيچ علت ديگرى تحقق مييابد، و ميان اين اراده و پيدايش آن موجود حتى يك لحظه نيز فاصله نخواهد بود.
اصولا زمانى در اين وسط نمى تواند قرار گيرد، و به همين دليل حرف فاء (در جمله فيكون ) كه معمولا براى تاخير زمانى توام با اتصال است در اينجا فقط به معنى تاخير رتبهاى است (آن گونه كه در فلسفه اثبات شده كه معلول از علت خود متاخر است نه تاخر زمانى بلكه تاخر رتبهاى دقت كنيد).
اشتباه نشود منظور اين نيست كه هر چه خدا اراده كند در همان لحظه موجود مى شود، بلكه منظور اين است هر طور اراده كند همانطور موجود مى شود .
فى المثل اگر اراده كندآسمانها و زمين در شش دوران به وجود آيند مسلما بى كم و كاست در همين مدت موجود خواهند شد، و اگر اراده كند در يك لحظه موجود شوند همه در يك لحظه موجود خواهند شد، اين تابع آن است كه او چگونه اراده كند و چگونه مصلحت بداند.
و يا مثلا هنگامى كه خداوند اراده كند جنينى در شكم مادر درست نه ماه و نه روز دوران تكامل خود را طى كند، بدون يك لحظه كم و زياد انجام مييابد،
و اگر اراده كند اين دوران تكاملى در كمتر از يكهزارم ثانيه صورت گيرد، مسلما همان گونه خواهد شد، چه اينكه اراده او علت تامه براى آفرينش است ، و ميان علت تامه و وجود معلول هيچگونه فاصلهاى نمى تواند باشد.

نكته 3- چگونه چيزى از عدم به وجود مى آيد ؟
كلمه (بديع ) از ماده (بدع ) به معنى بوجود آوردن چيزى بدون سابقه است و اين ميرساند كه خداوند، آسمانها و زمين را بدون هيچ ماده و نمونه قبلى به وجود آورده است .
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر مى شود چيزى از عدم به وجود آيد، عدم كه نقيض وجود مى باشد چگونه ميتواند علت و منشا وجود باشد؟ و آيا راستى ميتوان باور كرد كه نيستى مايه هستى گردد؟ اين همان ايراد ماديها در مساءله ابداع است و از آن نتيجه مى گيرند كه ماده اصلى جهان ازلى و ابدى است و مطلقا موجود و معدوم نمى شود .

پاسـخ
در مرحله اول عين اين ايراد به خود ماديها نيز وارد مى شود .
توضيح اينكه : آنها معتقدند ماده اين جهان قديم و ازلى است و تا بحال چيزى از آن كم نشده ، و اينكه ميبينيم جهان تا حال تغييراتى پيدا كرده تنها صورت آن است كه دائما در تغيير است ، نه اصل ماده ، از آنان ميپرسيم صورت فعلى ماده كه قبلا به طور مسلم وجود نداشته چگونه به وجود آمد؟ آيا از
(عدم ) بوجود آمد؟ اگر چنين است پس ‍ چگونه عدم ميتواند منشا وجود صورت گردد؟ (دقت كنيد).
مثلا: نقاشى منظره زيبائى را با قلم و رنگ بر روى كاغذ ترسيم مى كند، ماديها مى گويند: ماده رنگى آن موجود بوده ، ولى اين منظره و اين
(صورت )
كه قبلا وجود نداشته چگونه به وجود آمده است ؟ هر پاسـخ كه آنها براى پيدا شدن صورت از عدم دادند، همان پاسـخ را در مورد ماده خواهيم گفت .
و در مرحله ثانى بايد توجه داشت كه اشتباه از ناحيه كلمه
(از) به وجود آمده است ، آنها خيال مى كنند اينكه مى گوئيم (عالم ) (از) نيستى به هستى آمده مثل اين است كه مى گوئيم ميز (از) (چوب ) ساخته شده است كه در ساختن ميز چوب بايد قبلا موجود باشد تا ميز ساخته شود، در صورتى كه معنى جمله عالم از نيستى به هستى آمده اين نيست ، بلكه به اين معنى است كه عالم قبلا وجود نداشت سپس موجود شد آيا در اين عبارت تضاد و تناقضى ميبينيد ؟.
و به تعبير فلسفى : هر موجود ممكن آنكه از ذات خود هستى ندارد) از دو جنبه تشكيل شده است ماهيت و وجود
(ماهيت ) عبارت از (معنى اعتبارى ) است كه نسبت آن به وجود و عدم مساوى است به عبارت ديگر قدر مشتركى كه از ملاحظه وجود و عدم چيزى به دست مى آيد (ماهيت ) ناميده مى شود، مثلا اين درخت سابقا نبوده و فعلا هست فلانى سابقا وجود نداشت فعلا وجود پيدا كرده آنچه را كه مورد دو حالت وجود و عدم قرار داديم ماهيت است .
بنابر اين معنى اين سخن كه
(خداوند عالم را از عدم به وجود آورده ) اين مى شود كه خداوند ماهيت را از حال عدم به حال وجود آورد و به تعبير ديگر لباس (وجود) بر اندام (ماهيت ) پوشانيد.

آيات 118 و 119


و قال الذين لا يعلمون لو لا يكلمنا الله او تاتينا ءاية كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشبهت قلوبهم قد بينا
(118الايت لقوم يوقنون
(119)انا ارسلنك بالحق بشيرا و نذيرا و لا تسل عن اصحب الجحيم


ترجمه :

118- افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟ و آيه و نشانهاى بر خود ما نازل نمى كند؟ پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مى گفتند دلها و افكارشان مشابه است ، ولى ما (به اندازه كافى ) آيات و نشانه ها را براى اهل يقين (و حقيقت جويان ) روشن ساختهايم .
119- ما تو را به حق براى بشارت و تهديد (مردم جهان ) فرستاديم و تو مسئول گمراهى دوزخيان (پس از ابلاغ رسالت ) نيستى .


تفسير:
بهانه ديگر: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟

به تناسب بهانه جوئيهاى يهود در نخستين آيات فوق ، سخن از گروه ديگرى از بهانهجويان است كه ظاهرا همان مشركان عرب بودندمى گويد: (افراد بى اطلاع گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟ و چرا آيه و نشانهاى بر خود ما نازل نمى شود؟) (و قال الذين لا يعلمون لو لا يكلمنا الله او تاتينا آية
در حقيقت اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان الذين لا يعلمون (آنها كه نمى دانند) ياد كرده ، دو در خواست غير منطقى داشتند:
1- چرا خداوند مستقيما با ما سخن نمى گويد؟
2- چرا آيهاى بر خود ما نازل نمى شود
قرآن در پاسـخ اين ادعاهاى لجوجانه و خودخواهانه مى گويد:
( پيشينيان آنها نيز همين گونه سخنان داشتند، دلها و افكارشان مشابه است ، ولى ما آيات و نشانه ها را (به مقدار كافى ) براى آنها كه حقيقت جو و اهل يقين هستند روشن ساختيم ) (كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بينا الايات لقوم يوقنون ).
اگر براستى منظور آنها درك حقيقت و واقعيت است ، همين آيات را كه بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل كرديم نشانه روشنى بر صدق گفتار او است ، چه لزومى دارد كه بر هر يك يك از افراد مستقيما و مستقلا آياتى نازل شود؟ و چه معنى دارد كه من اصرار كنم بايد خدا مستقيما با خود من سخن بگويد ؟! نظير اين سخن را در سوره مدثر آيه 52 نيز مى خوانيم : بل يريد كل منهم ان يؤ تى صحفا منشرة :
( هر يك از آنها انتظار دارند اوراق متعددى از آيات بر آنها نازل گردد)! چه انتظار بيجائى ؟ اصولا اين كار، علاوه بر اينكه هيچگونه ضرورتى ندارد بر خلاف حكمت پروردگار است زيرا اولا اثبات صدق پيامبران براى همه مردم از طريق آياتى كه بر خود آنها نازل مى شود كاملا ممكن است .
ثانيا نزول آيات و معجزات بر هر كس ممكن نيست ، يكنوع شايستگى و آمادگى و پاكى روح لازم دارد، اين درست به آن ميماند كه تمام سيمهاى شبكه وسيع برق يك شهر (اعم از سيمهاى قوى و بسيار نازك ) انتظار داشته باشند كه همان برق فوق العاده نيرومندى كه به نخستين كابلهاى قوى منتقل مى شود به آنها نيز منتقل گردد، مسلما اين انتظار، انتظار غلط و نابجائى است ، آن مهندسى كه آن سيمها را براى انجام وظائف مختلف تنظيم نموده سهم همه آنها را منظور كرده ، بعضى بلاواسطه از مولد برق نيرو مى گيرند و بعضى با واسطه با ولتاژهاى مختلف .
آيه بعد روى سخن را به پيامبر كرده و وظيفه او را در برابر درخواست معجزات اقتراحى و بهانهجوئيهاى ديگر مشخص مى كند مى گويد:
(ما تو را به حق براى بشارت و انذار (مردم جهان ) فرستاديم ) (انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا).
تو وظيفه دارى دستورات ما را براى همه مردم بيان كنى معجزات را به آنها نشان دهى و حقايق را با منطق تبيين نمائى ، و اين دعوت بايد توام با تشويق نيكوكاران ، و بيم دادن بدكاران ، باشد، اين وظيفه تو است .

(اما اگر گروهى از آنها بعد از انجام اين رسالت ايمان نياوردند تو مسئول گمراهى دوزخيان نيستى ) (و لا تسئل عن اصحاب الجحيم ).
نكته ها
نكته 1- دلهاى آنها همانند يكديگر است

در آيات فوق خوانديم كه قرآن مى گويد: اين بهانهگيريها تازگى ندارداقوام منحرف پيشين نيز همين حرفها را داشتند، گوئى دلهاى آنها درست همانند هم ساخته شده ، اين تعبير اشاره به اين نكته نيز مى باشد كه گذشت زمان و تعليمات پيامبران مى بايست اين اثر را گذارده باشد كه نسلهاى آينده سهم بيشترى از آگاهى پيدا كنند و سخنان بياساسى كه نشانه نهايت جهل و نادانى است كنار بگذارند، اما متاسفانه اين گروه از اين برنامه تكاملى هيچگونه سهمى نبرده اند
همچنان در جا ميزنند، گوئى تعلق به هزاران سال قبل دارند و گذشت زمان كمترين تكانى به فكر آنها نداده است .

نكته 2- دو اصل مهم تربيتى
(بشارت ) و (انذار) يا (تشويق ) و (تهديد) بخش مهمى از انگيزه هاى تربيتى و حركتهاى اجتماعى را تشكيل مى دهد، آدمى هم بايد در برابر انجام كار نيك (تشويق ) شود، و هم در برابر كار بد كيفر بيند تا آمادگى بيشترى براى پيمودن مسير اول و گام نگذاردن در مسير دوم پيدا كند.
تشويق به تنهائى براى رسيدن به تكامل فرد يا جامعه كافى نيست ، زيرا انسان در اين صورت مطمئن است انجام گناه خطرى براى او ندارد.
فى المثل ميبينيم : پيروان كنونى مسيح (عليه السلام ) عقيده به
(فداء) دارند، و معتقدند حضرت مسيح (عليه السلام ) فداى گناهان آنها گرديده ، حتى رهبرانشان گاه سند بهشت به آنها مى فروشند و گاه گناهشان را از طرف خدا ميبخشند! مسلما چنين جمعيتى به آسانى مرتكب گناه مى شود .
در
(قاموس كتاب مقدس ) مى خوانيم :..
. فدا نيز اشاره به كفاره خون گرانبهاى مسيح است كه گناه جميع ماها بر او گذارده شد و گناهان ما را در جسد خود بر صليب متحمل شد! مسلما اين منطق نادرست افراد را در ارتكاب گناه جسور مى كند .
كوتاه سخن اينكه آنها كه تصور مى كنند تنها تشويق براى تربيت انسان (اعم از كودكان و بزرگسالان ) كافى است ، و بايد تنبيه و تهديد و كيفر را به كلى شست و كنار گذاشت ، سخت در اشتباهند، همانگونه كه افرادى كه پايه تربيت را تنها بر ترس و تهديد مى گذارند و از جنبه هاى تشويقى غافلند نيز گمراه و بيخبرند.
اين هر دو گروه در شناخت انسان در اشتباهند، چرا كه توجه ندارند كه انسان مجموعهاى است از بيم و اميد، از حب ذات و علاقه به حيات ، و نفرت از فناء
و نيستى ، تركيبى است از جلب منفعت و دفع ضرر، آيا انسانى كه ابعاد روح او را اين دو تشكيل مى دهد ممكن است پايه تربيتش تنها روى يك قسمت باشد.
مخصوصا تعادل ميان اين دو لازم است كه اگر تشويق و اميد از حد بگذرد باعث جرئت و غفلت است ، و اگر بيم و انذار بيش از اندازه باشد نتيجهاش ياس و نوميدى و خاموش شدن شعله هاى عشق و تحرك است .
درست به همين دليل در آيات قرآن ، نذير و
(بشير) يا (انذار) و بشارت در كنار هم قرار گرفته ، حتى گاهى بشارت بر انذار مقدم است مانند آيه مورد بحث ، (بشيرا و نذيرا) و گاه به عكس ، نذير بر بشير تقدم يافته ، مانند آيه 188 سوره اعراف ان انا الا نذير و بشير لقوم يؤ منون : من بيم دهنده و بشارت دهنده و بشارت دهندهام براى افرادى كه ايمان مى آورند.
هر چند در اكثر آيات قرآن ، بشارت مقدم داشته شده اين نيز ممكن است به خاطر اين باشد كه در مجموع ، رحمت خدا بر عذاب و غضب او پيشى گرفته است (يا من سبقت رحمته غضبه ).


آيات 120 و 121


و لن ترضى عنك اليهود و لا النصرى حتى تتبع ملتهم قل ان هدى الله هو الهدى و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذى
(120جاءك من العلم ما لك من الله من ولى و لا نصير
(121)الذين ءاتينهم الكتب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤ منون به و من يكفر به فاولئك هم الخسرون


ترجمه :

120 هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد تا (بطور كامل تسليم خواسته هاى آنها شوى و) از آئين (تحريف يافته ) آنان پيروى كنى بگو هدايت تنها هدايت الهى است ، و اگر از هوى و هوسهاى آنها پيروى كنى ، بعد از آنكه آگاه شدهاى هيچ سرپرست و ياورى از ناحيه خدا براى تو نخواهد بود.
121 كسانى كه كتاب آسمانى ، به آنها دادهايم (يهود و نصارى ) و آن را از روى دقت مى خوانند، به پيامبر اسلام ايمان مى آورند و كسانى كه به او كافر شوند زيانكارند.

شان نزول :
در شان نزول آيه اول از ابن عباس چنين نقل شده كه يهود مدينه و نصاراى نجران انتظار داشتند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همواره در قبله با آنها موافقت كند، هنگامى كه خداوند قبله مسلمانان را از بيت المقدس به سوى كعبه گردانيد آنها از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مايوس شدند (و شايد در اين ميان بعضى از طوائف مسلمان
ايراد مى كردند كه نبايد كارى كرد كه باعث رنجش يهود و نصارى گردد)آيه فوق نازل شد و به پيامبر اعلام كرد كه اين گروه از يهود و نصارى نه با هماهنگى در قبله و نه با چيز ديگر از تو راضى نخواهند شد، جز اينكه آئين آنها را دربست بپذيرى .
بعضى ديگر نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اصرار فراوان داشت كه اين دو گروه را راضى كند، شايد اسلام را پذيرا گردند، آيه فوق نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اعلام كرد كه اين فكر را از سر بدر كن چرا كه آنها به هيچ قيمت راضى نخواهند شد جز به پيروى از آئين آنها.
در شان نزول آيه دوم نيز روايات گوناگونى است : بعضى از مفسران معتقدند كه اين آيه درباره افرادى كه با جعفر بن ابى طالب از حبشه آمدند و از كسانى بودند كه در آنجا به او پيوستند نازل شد، آنها چهل نفر بودند، سى و دو نفر اهل حبشه ، و هشت نفر از راهبان شام كه بحيرا راهب معروف نيز جزء آنان بود.
بعضى ديگر معتقدند كه آيه درباره افرادى از يهود همانند عبد الله بن سلام و سعيد بن عمرو و تمام بن يهودا و امثال آنها نازل شده كه اسلام را پذيرفتند و براستى مؤ من شدند.


تفسير:
جلب رضايت اين گروه ممكن نيست

از آنجا كه در آيه گذشته سلب مسئوليت از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در برابر گمراهان لجوج مى كند، آيات فوق در ادامه همين بحث به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى گويد:
اصرار بر جلب رضايت يهود و نصارى نداشته باش ، چه اينكه
(آنها هرگز از تو راضى نخواهند شد مگر اينكه به طور كامل تسليم خواسته هاى آنها و پيرو آئينشان شوى ) (و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم ).
تو وظيفه دارى به آنها بگوئى كه هدايت ، تنها هدايت الهى است (قل ان هدى الله هو الهدى ).
هدايتى كه آميخته با خرافات و افكار منحط افراد نادان نشده است ، آرى از چنين هدايت خالصى بايد پيروى كرد.
سپس اضافه مى كند: اگر تسليم تعصبها و هوسها و افكار كوتاه آنها شوى بعد از آنكه در پرتو وحى الهى حقايق براى تو روشن شده ، هيچ سرپرست و ياورى از ناحيه خدا براى تو نخواهد بود (و لئن اتبعت اهوائهم بعد الذى جائك من العلم مالك من الله من ولى و لا نصير).
و اما از آنجا كه جمعى از حق طلبان يهود و نصارى ، دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را لبيك گفتند و اين آئين را پذيرا شدندقرآن پس از مذمت گروه سابق از اينها به نيكى ياد مى كند و مى گويد: كسانى كه كتاب آسمانى را به آنها داديم و از روى دقت آن را تلاوت كرده و حق تلاوتش را (كه تفكر و انديشه و سپس عمل است ) ادا كردند به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان مى آورندالذين آتينا هم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤ منون به ).
و آنها كه نسبت به آن كافر شدند به خودشان ظلم كردند، همان زيانكارانند (و من يكفر به فاولئك هم الخاسرون ).
اينها كسانى بودند كه براستى حق تلاوت كتاب آسمانى خويش را بجا آوردند و همان سبب هدايتشان شد، چرا كه بشارتهاى ظهور پيامبر موعود را كه در آن كتب خوانده بودند منطبق بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ديدند و تسليم شدند و خدا هم از
آنها تقدير كرده است .

نكته ها
نكته 1- سؤ ال درباره جمله

(و لئن اتبعت اهوائهم )
جمله و لئن اتبعت اهوائهم ممكن است براى بعضى اين سؤ ال را به وجود آورد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با آن مقام عصمت مگر ممكن است از هوسهاى منحرفان يهود پيروى كند؟
در پاسـخ مى گوئيم : اين گونه تعبيرها كه در آيات قرآن كرارا ديده مى شود هيچ منافاتى با مقام عصمت انبياء ندارد، زيرا از يكسو جمله شرطيه است و جمله شرطيه دليل بر وقوع شرط نيست .
از سوى ديگر معصوم بودن گناه را بر پيامبران محال نمى كند، بلكه پيغمبر و امام با اينكه قدرت بر گناه دارند و اختيار از آنها سلب نشده دامنهايشان هيچگاه آلوده به گناه نمى گردد، به تعبير ديگر آنها قدرت بر گناه دارند ولى ايمان و علم و تقوايشان در حدى است كه هرگز به سراغ گناه نمى روند بنابراين هشدارهائى همانند هشدار فوق در مورد آنها كاملا بجاست از سوى سوم اين خطاب گر چه متوجه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ولى ممكن است منظور همه مردم باشد.

نكته 2- جلب رضايت دشمن ، حسابى دارد
درست است كه انسان بايد با نيروى جاذبه اخلاق دشمنان را به سوى حق دعوت كند، ولى اين در مقابل افراد انعطاف پذير است ، اما كسانى هستند كه هرگز تسليم حرف حق نيستند، نبايد در فكر جلب رضايت آنها بود، اينجا است كه اگر ايمان نياوردند بايد گفت : به جهنم ! و بيهوده نبايد وقت صرف آنها كرد.
نكته 3- هدايت تنها هدايت الهى است
از آيات فوق ضمنا اين حقيقت استفاده
مى شود تنها قانونى كه مى تواند مايه نجات انسانها گردد قانون و هدايت الهى است ، چرا كه علم بشر هر قدر تكامل يابد باز آميخته به جهل و شك و نارسائى در جهات مختلف است ، و هدايتى كه در پرتو چنين علم ناقصى پيدا شود، هدايت مطلق نخواهد بود، تنها كسى مى تواند برنامه هدايت مطلق را رهبرى كند كه داراى علم مطلق و خالى از جهل و نارسائى باشد و او تنها خدا است .

نكته 4 حق تلاوت چيست ؟اين تعبير تعبير پر معنائى است و خط روشنى براى ما دربرابر قرآن مجيد و كتب آسمانى مشخص مى سازد، چرا كه مردم در برابر اين آيات الهىچند گروهند:
گروهى تمام اصرارشان بر اداى الفاظ و حروف از مخارج آن است آنها دائما در فكر وقف و وصل و حروف يرملون و شد و مدّند و كمترين اهميتى به محتوى و معنى ، تا چه رسد به عمل كردن به آن ، نمى دهند، به گفته قرآن اينها همانند حيوانى هستند كه كتابهائى بر او حمل شده باشد (كمثل الحمار يحمل اسفارا) سوره جمعه آيه 5)
گروهى ديگر از الفاظ فراتر رفته و در معانى دقت مى كنند و در ريزه كاريها و نكات قرآن مى انديشند و از علوم آن آگاهند اما از عمل خبرى نيست !.
ولى گروه سومى هستند كه مؤ منان راستينند، قرآن را به عنوان يك كتاب عمل ، و يك برنامه كامل زندگى پذيرفته اند، خواندن الفاظ و انديشه در معانى و درك مفاهيم اين كتاب بزرگ را مقدمه اى براى عمل مى دانند، و لذا هر زمان قرآن مى خوانند روح تازه اى در كالبد آنها پيدا مى شود، تصميم و اراده تازه ، آمادگى و اعمال تازه ، و اين است حق تلاوت .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود:
يرتلون آياته ، و يتفقهون به ، و يعملون باحكامه ، و يرجون وعده ، و يخافون
و عيده ، و يعتبرون بقصصه ، و ياءتمرون باوامره ، و ينتهون بنواهيه ، ما هو و الله حفظ آياته و درس حروفه ، و تلاوة سوره و درس اعشاره و اخماسه - حفظوا حروفه ، و اضاعوا حدوده ، و انما هو تدبر آياته و العمل باركانه ، قال الله تعالى كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته :

(منظور اين است كه آيات آن را با دقت بخوانند و حقايق آن را درك كنند و به احكام آن عمل بنمايند، به وعده هاى آن اميدوار، و از وعيدهاى آن ترسان باشند، از داستانهاى آن عبرت گيرند، به اوامرش گردن نهند و نواهى آن را بپذيرند، به خدا سوگند منظور حفظ كردن آيات و خواندن حروف و تلاوت سوره ها و ياد گرفتن اعشار و اخماس آن نيست آنها حروف قرآن را حفظ كردند اما حدود آن را ضايع ساختند، منظور تنها اين است كه در آيات قرآن بينديشند و به احكامش عمل كنند، چنانكه خداوند مى فرمايد: اين كتابى است پر بركت كه ما بر تو نازل كرديم تا در آياتش تدبر كنند).


آيات 122 و 123

يابنى اسراءيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين (122
و اتقوا يوما لاتجزى نفس عن نفس شيا و لا يقبل منها عدل و لا تنفعها شفعة و لا هم ينصرون
(123


ترجمه :

122- اى بنى اسرائيل ! نعمتى را كه به شما ارزانى داشتم بياد بياوريد، و نيز به خاطر بياوريد كه من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم
123- از روزى بترسيد كه هيچكس به جاى ديگرى جزا نمى بيند و هيچگونه عوضى از او قبول نمى گردد و شفاعت ، او را سود نمى دهد و (از هيچ ناحيه ) يارى نمى شوند.


تفسير:
بار ديگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده و نعمتهاى خويش را بر آنها مى شمرد مخصوصا برترى و فضيلتى را كه خداوند براى آنها نسبت به مردم زمانشان قائل شده يادآورى مى كند.
مى فرمايد: اى بنى اسرائيل به خاطر بياوريد نعمتهائى را كه به شما ارزانى داشتم و نيز به خاطر بياوريد كه من شما را بر جهانيان (بر تمام مردمى كه در آن زمان زندگى مى كردند) برترى بخشيدم
) (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين ).
ولى از آنجا كه هيچ نعمتى بدون مسئوليت نخواهد بود، بلكه خداوند در
برابر بخشيدن هر موهبتى تكليف و تعهدى بر دوش انسان مى گذارد در آيه بعد به آنها هشدار مى دهد و مى گويد:
(از آن روز بترسيد كه هيچكس به جاى ديگرى جزا نمى بيند) (و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس ‍ شيئا).
(و چيزى به عنوان غرامت و يا فديه كه بلاگردان آنها باشد پذيرفته نمى شود) (و لا يقبل منها عدل ).
(و هيچ شفاعتى (جز به اذن پروردگار) او را سود ندهد) (و لا تنفعها شفاعة ).
و اگر فكر مى كنيد كسى در آنجا جز خدا مى تواند انسان را كمك كند اشتباه است چرا كه
(هيچكس در آنجا يارى نمى شود) (و لا هم ينصرون ).
بنابراين تمام راه هاى نجات كه در اين دنيا به آن متوسل مى شويد همه بسته است ، تنها و تنها يك راه باز است ، و آن راه ايمان و عمل صالح ، و در برابر گناهان توبه كردن و اصلاح خويش نمودن است .
از آنجا كه در آيه 47 و 48 همين سوره عين همين مسائل مطرح شده (با تغيير مختصرى در تعبير) و ما در آنجا مشروحا بحث كرده ايم به آنچه در بالا آمد قناعت مى كنيم .


آيه 124


 و اذ ابتلى ابرهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين (124)

ترجمه :

124- (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود، و او بخوبى از عهده آزمايش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده ) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند).


تفسير:
(امامت ) اوج افتخار ابراهيم (عليه السلام )
از اين آيات به بعد سخن از ابراهيم پيامبر بزرگ خدا و قهرمان توحيد و بناى خانه كعبه و اهميت اين كانون بزرگ توحيد و عبادت است كه ضمن هيجده آيه اين مسائل را بر شمرده است .
هدف از اين آيات در واقع سه چيز است :
نخست اينكه مقدمه اى باشد براى مساءله تغيير قبله كه بعدا مطرح مى شود تا مسلمانان بدانند اين كعبه از يادگارهاى ابراهيم پيامبر بت شكن است و اگر امروز مشركان و بت پرستان آن را تبديل به بتخانه كرده اند اين يك آلودگى سطحى است و چيزى از ارزش و مقام كعبه نمى كاهد.
ديگر اينكه يهود و نصارى ادعا مى كردند ما وارثان ابراهيم و آئين او هستيم و اين آيات (در ارتباط با آيات فراوانى كه درباره يهود گذشت ) مشخص مى سازد كه آنها تا چه حد از آئين ابراهيم بيگانه اند.
سوم اينكه مشركان عرب نيز پيوند ناگسستنى ميان خود و ابراهيم قائل
بودند، بايد به آنها نيز فهمانده شود كه برنامه شما هيچ ارتباطى با برنامه اين پيامبر بزرگ بت شكن ندارد.
در آيه مورد بحث نخست مى گويد
(بخاطر بياوريد هنگامى را كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگون آزمود و او از عهده آزمايش به خوبى بر آمد) (و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن ).
آرى اين آيه از مهمترين فرازهاى زندگى ابراهيم (عليه السلام ) يعنى آزمايشهاى بزرگ او و پيروزيش در صحنه آزمايشها سخن مى گويد، آزمايشهائى كه عظمت مقام و شخصيت ابراهيم را كاملا مشخص ساخت ، و ارزش وجود او را آشكار كرد.
هنگامى كه از عهده اين آزمايشها برآمد، خداوند مى بايد جايزه اى به او بدهد فرمود: من تو را امام و رهبر و پيشواى مردم قرار دادم (قال انى جاعلك للناس اماما).

(ابراهيم تقاضا كرد كه از دودمان من نيز امامانى قرار ده ) تا اين رشته نبوت و امامت قطع نشود و قائم به شخص ‍ من نباشد (قال و من ذريتى ).
اما خداوند در پاسـخ او
(فرمود: پيمان من ، يعنى مقام امامت ، به ظالمان هرگز نخواهد رسيد) (قال لا ينال عهدى الظالمين ).
تقاضاى تو را پذيرفتم ، ولى تنها آن دسته از ذريه تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند!

نكته ها
در اينجا چند موضوع مهم است كه بايد دقيقا بررسى شود:
نكته 1- منظور از (كلمات ) چيست ؟
از بررسى آيات قرآن و اعمال مهم و چشمگيرى كه ابراهيم انجام داد و مورد تحسين خداوند قرار گرفت ، چنين استفاده مى شود كه مقصود از (كلمات ) (جمله هائى
كه خداوند ابراهيم را به آن آزمود) يك سلسله وظائف سنگين و مشكل بوده كه خدا بر دوش ابراهيم گذارده بود، و اين پيامبر مخلص همه آنها را به عاليترين وجه انجام داد، اين دستورات عبارت بودند از:
بردن فرزند به قربانگاه و آمادگى جدى براى قربانى او به فرمان خدا!
بردن زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمين خشك و بى آب و گياه مكه در جائى كه حتى يك نفر سكونت نداشت !
قيام در برابر بت پرستان بابل و شكستن بتها و دفاع بسيار شجاعانه در آن محاكمه تاريخى و قرار گرفتن در دل آتش ، و حفظ خونسردى كامل و ايمان در تمام اين مراحل !
مهاجرت از سرزمين بت پرستان و پشت پا زدن به زندگى خود و ورود در سرزمينهاى دور دست براى اداى رسالت خويش ، و مانند اينها.
و براستى هر يك از آنها آزمايشى بسيار سنگين و مشكل بود، اما او با قدرت و نيروى ايمان از عهده همه آنها بر آمد و اثبات كرد كه شايستگى مقام
(امامت ) را دارد.
نكته 2- امام كيست ؟
از آيه مورد بحث اجمالا چنين استفاده مى شود: مقام امامتى كه به ابراهيم بعد از پيروزى در همه اين آزمونها بخشيده شد. فوق مقام نبوت و رسالت بود.
توضيح اينكه : امامت معانى مختلفى دارد:
1-
(امامت ) به معنى رياست و زعامت در امور دنياى مردم (آنچنان كه اهل
تسنن مى گويند).
2-
(امامت ) به معنى رياست در امور دين و دنيا (آنچنان كه بعضى ديگر از آنها تفسير كرده اند).
3- امامت عبارت است از تحقق بخشيدن برنامه هاى دينى اعم از حكومت به معنى وسيع كلمه ، و اجراى حدود و احكام خدا و اجراى عدالت اجتماعى و همچنين تربيت و پرورش نفوس در
(ظاهر) و (باطن ) و اين مقام از مقام رسالت و نبوت بالاتر است ، زيرا (نبوت ) و (رسالت ) تنها اخبار از سوى خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است اما در مورد (امامت ) همه اينها وجود دارد به اضافه (اجراى احكام ) و (تربيت نفوس ‍ از نظر ظاهر و باطن ) (البته روشن است كه بسيارى از پيامبران داراى مقام امامت نيز بوده اند).
در حقيقت مقام امامت ، مقام تحقق بخشيدن به اهداف مذهب و هدايت به معنى
(ايصال به مطلوب ) است ، نه فقط (ارائه طريق ).
علاوه بر اين
(هدايت تكوينى ) را نيز شامل مى شود يعنى تاءثير باطنى و نفوذ روحانى امام و تابش شعاع وجودش در قلب انسانهاى آماده و هدايت معنوى آنها (دقت كنيد).
امام از اين نظر درست به خورشيد مى ماند كه با اشعه زندگى بخش خود گياهان را پرورش مى دهد، و به موجودات زنده جان و حيات مى بخشد نقش امام در حيات معنوى نيز همين نقش است .
در قرآن مجيد مى خوانيم
(هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما) (خدا و فرشتگان او بر شما رحمت و درود مى فرستند تا شما را از تاريكيها به نور رهنمون گردند و او نسبت به مؤ منان مهربان است ) (احزاب 43).
از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه رحمتهاى خاص خداوند و امدادهاى
غيبى فرشتگان مى تواند مؤ منان را از ظلمتها به نور رهبرى كند.
اين موضوع درباره امام نيز صادق است ، و نيروى باطنى امام و پيامبران بزرگ كه مقام امامت را نيز داشته اند و جانشينان آنها براى تربيت افراد مستعد و آماده و خارج ساختن آنان از ظلمت جهل و گمراهى به سوى نور هدايت تاءثير عميق داشته است .
شك نيست كه مراد از امامت در آيه مورد بحث معنى سوم است ، زيرا از آيات متعدد قرآن استفاده مى شود كه در مفهوم امامت مفهوم هدايت افتاده ، چنانكه در آيه 24 سوره سجده مى خوانيم : و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون :
(و از آنها امامانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت كنند، چون استقامت به خرج دادند و به آيات ما ايمان داشتند).
اين هدايت به معنى ارائه طريق نيست ، زيرا ابراهيم پيش از اين ، مقام نبوت و رسالت و هدايت به معنى ارائه طريق را داشته است .
حاصل اينكه قرائن روشن گواهى مى دهد كه مقام امامت كه پس از امتحانات مشكل و پيمودن مراحل يقين و شجاعت و استقامت به ابراهيم بخشيده شد غير از مقام هدايت به معنى بشارت و ابلاغ و انذار بوده است .
پس هدايتى كه در مفهوم امامت افتاده چيزى جز
(ايصال به مطلوب ) و (تحقق بخشيدن روح مذهب ) و پياده كردن برنامه هاى تربيتى در نفوس آماده نيست .
اين حقيقت اجمالا در حديث پر معنى و جالبى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده :
ان الله تبارك و تعالى اتخذ ابراهيم عبدا قبل ان يتخذه نبيا، و ان الله اتخذه نبيا قبل ان يتخذه رسولا، و ان الله اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا، و ان الله اتخذه خليلا قبل ان يجعله اماما فلما جمع له الاشياء قال : انى جاعلك للناس ‍ اماما قال : فمن عظمها فى عين ابراهيم قال : و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين قال : لا يكون السفيه امام التقى :

(خداوند ابراهيم را بنده خاص خود قرار داد پيش از آنكه پيامبرش قرار دهد، و خداوند او را به عنوان نبى انتخاب كرد پيش از آنكه او را رسول خود سازد، و او را رسول خود انتخاب كرد پيش از آنكه او را به عنوان خليل خود برگزيند، و او را خليل خود قرار داد پيش از آنكه او را امام قرار دهد، هنگامى كه همه اين مقامات را جمع كرد فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم ، اين مقام به قدرى در نظر ابراهيم بزرگ جلوه كرد كه عرض نمود: خداوندا از دودمان من نيز امامانى انتخاب كن ، فرمود پيمان من به ستمكاران آنها نمى رسد... يعنى شخص سفيه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد).
نكته 3- فرق نبوت و امامت و رسالت
بطورى كه از اشارات موجود در آيات و تعبيرات مختلفى كه در احاديث وارد شده بر مى آيد كسانى كه از طرف خدا ماءموريت داشتند داراى مقامات مختلفى بودند:
1- مقام نبوت يعنى دريافت وحى از خداوند، بنابراين نبى كسى است كه وحى بر او نازل مى شود و آنچه را بوسيله وحى دريافت مى دارد چنانكه مردم از او بخواهند در اختيار آنها مى گذارد.
2- مقام رسالت يعنى مقام ابلاغ وحى و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم و آگاهى بخشيدن ، بنابراين رسول كسى است كه موظف است در حوزه ماءموريت خود به تلاش و كوشش برخيزد و از هر وسيله اى براى دعوت مردم به سوى خدا و ابلاغ فرمان او استفاده كند، و براى يك انقلاب فرهنگى و فكرى و عقيدتى تلاش نمايد.
3- مقام امامت يعنى رهبرى و پيشوائى خلق ، در واقع امام كسى است كه
با تشكيل يك حكومت الهى و بدست آوردن قدرتهاى لازم ، سعى مى كند احكام خدا را عملا اجرا و پياده نمايد و اگر هم نتواند رسما تشكيل حكومت دهد تا آنجا كه در توان دارد در اجراى احكام مى كوشد.
به عبارت ديگر وظيفه امام اجراى دستورات الهى است در حالى كه وظيفه رسول ابلاغ اين دستورات مى باشد، و باز به تعبير ديگر، رسول ارائه طريق مى كند ولى امام
(ايصال به مطلوب ) مى نمايد (علاوه بر وظائف سنگين ديگرى كه قبلا اشاره شد).
ناگفته پيدا است كه بسيارى از پيامبران مانند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هر سه مقام را داشتند هم دريافت وحى مى كردند، هم تبليغ فرمانهاى الهى ، و هم در تشكيل حكومت و اجراى احكام تلاش مى كردند و هم از طريق باطنى به تربيت نفوس مى پرداختند.
كوتاه سخن اينكه : امامت همان مقام رهبرى همه جانبه مادى و معنوى جسمى و روحانى و ظاهرى و باطنى است ، امام رئيس حكومت و پيشواى اجتماع و رهبر مذهبى و مربى اخلاق و رهبر باطنى و درونى است .
امام از يك سو با نيروى مرموز معنوى خود افراد شايسته را در مسير تكامل باطنى رهبرى مى كند.
با قدرت علمى خود افراد نادان را تعليم مى دهد.
و با نيروى حكومت خويش يا قدرتهاى اجرائى ديگر، اصول عدالت را اجرا مى نمايد.

نكته 4- امامت يا آخرين سير تكاملى ابراهيم
از آنچه در بيان حقيقت امامت گفتيم به خوبى استفاده مى شود كه ممكن است كسى مقام پيامبرى و تبليغ و رسالت را داشته باشد و امام مقام امامت در او نباشد، اين
مقام ، نيازمند به شايستگى فراوان در جميع جهات است و همان مقامى است كه ابراهيم پس از آنهمه امتحانات و شايستگيها پيدا كرد، و اين آخرين حلقه سير تكاملى ابراهيم بود.
آنها كه گمان مى كنند منظور از امامت تنها
(فرد شايسته و نمونه بودن ) است گويا به اين حقيقت توجه ندارند كه چنين مطلبى از آغاز نبوت در ابراهيم بوده .
و آنها كه گمان مى كنند منظور از امامت سرمشق و الگو بودن براى مردم بوده بايد به آنها گفت اين صفت براى ابراهيم و تمامى انبياء و رسل از آغاز دعوت نبوت وجود دارد و به همين دليل پيامبر بايد معصوم باشد چرا كه اعمالش الگو است .
بنابراين مقام امامت ، مقامى است بالاتر از اينها و حتى برتر از نبوت و رسالت و اين همان مقامى است كه ابراهيم پس از امتحان شايستگى از طرف خداوند دريافت داشت .

نكته 5- ظالم كيست ؟
منظور از (ظلم ) در جمله (لا ينال عهدى الظالمين ) تنها ستم به ديگران كردن نيست ، بلكه ظلم (در برابر عدل ) در اينجا به معنى وسيع كلمه به كار رفته و نقطه مقابل عدالت به معنى گذاردن هر چيز به جاى خويش ‍ است .
بنابراين ظلم آن است كه شخص يا كار يا چيزى را در موقعيتى كه شايسته آن نيست قرار دهند.
از آنجا كه مقام امامت و رهبرى ظاهرى و باطنى خلق ، مقام فوق العاده پر مسئوليت و با عظمتى است ، يك لحظه گناه و نافرمانى و سوء پيشينه سبب مى گردد كه لياقت اين مقام سلب گردد.
لذا در احاديث مى خوانيم كه امامان اهل بيت (عليهمالسلام ) براى اثبات انحصار خلافت بلافصل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) به همين آيه مورد بحث استدلال مى كردند، اشاره به اينكه ديگران در دوران جاهليت بت پرست بودند، تنها كسى كه يك لحظه در مقابل بت سجده نكرد على (عليه السلام ) بود، چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان بت پرستى كند، مگر لقمان به فرزندش نگفت : يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم :
(اى فرزندم شريك براى خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمى است ) (لقمان 13).
به عنوان نمونه
(هشام بن سالم ) از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: قد كان ابراهيم نبيا و ليس بامام ، حتى قال الله انى جاعلك للناس اماما، قال و من ذريتى فقال الله لاينال عهدى الظالمين ، من عبد صنما او وثنا لا يكون اماما:
(ابراهيم پيامبر بود پيش از آنكه امام باشد، تا اينكه خداوند فرمود من تو را امام قرار مى دهم ، او عرض كرد از دودمان من نيز امامانى قرار ده ، فرمود پيمان من به ستمكاران نمى رسد، آنان كه بتى را پرستش كردند امام نخواهند بود).
در حديث ديگرى عبدالله بن مسعود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه : خداوند به ابراهيم فرمود: لا اعطيك عهدا للظالم من ذريتك ، قال يا رب و من الظالم من ولدى الذى لا ينال عهدك ؟ قال من سجد لصنم من دونى لا اجعله اماما ابدا، و لا يصلح ان يكون اماما!:
(من پيمان امامت را به ستمكاران از دودمان تو نمى بخشم ابراهيم عرض كرد: ستمكارانى كه اين پيمان به آنها نمى رسد كيانند؟ خداوند فرمود: كسى كه براى بتى سجده كرده هرگز او را امام نخواهم كرد و شايسته نيست كه امام باشد).
نكته 6- امام از سوى خدا تعيين مى شود
از آيه مورد بحث ، ضمنا استفاده مى شود كه امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم ) بايد از طرف خدا تعيين گردد، زيرا
اولا امامت يك نوع عهد و پيمان الهى است و بديهى است چنين كسى را بايد خداوند تعيين كند كه او طرف پيمان است .
ثانيا افرادى كه رنگ ستم به خود گرفته اند و در زندگى آنها نقطه تاريكى از ظلم اعم از ظلم به خويشتن يا ظلم به ديگران و حتى يك لحظه بت پرستى وجود داشته باشد، قابليت امامت را ندارند و به اصطلاح امام بايد در تمام عمر خود معصوم باشد
آيا كسى جز خدا مى تواند از وجود اين صفت آگاه گردد؟
و اگر با اين معيار بخواهيم جانشين پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تعيين كنيم كسى جز امير مؤ منان على (عليه السلام ) نمى تواند باشد.
جالب اينكه نويسنده
(المنار) از قول ابى حنيفه نقل مى كند كه او معتقد بود، خلافت منحصرا شايسته علويان است و به همين دليل شورش بر ضد حكومت وقت (منصور عباسى ) را مجاز مى دانست و به همين دليل او حاضر نشد منصب قضاوت را در حكومت خلفاى بنى عباس بپذيرد.
نويسنده المنار سپس اضافه مى كند كه ائمه اربعه اهل سنت همه با حكومتهاى زمان خود مخالف بودند و آنها را لائق زعامت مسلمين نمى دانستند، چرا كه افرادى ظالم و ستمگر بودند.
ولى عجيب است كه در عصر ما بسيارى از علماى اهل تسنن ، حكومتهاى ظالم و جبار و خودكامه را كه ارتباطشان با دشمنان اسلام ، مسلم و قطعى است و ظلم و فسادشان بر كسى پوشيده نيست ، تاءييد و تقويت مى كنند سهل است آنها را

(اولوالامر) و (واجب الاطاعه ) نيز مى شمرند.
نكته 7- پاسـخ به دو سؤ ال
1- از آنچه در تفسير معنى امامت گفتيم ، ممكن است اين سؤ ال را برانگيزد كه اگر كار امام ايصال به مطلوب و اجرا كردن برنامه هاى الهى است ، اين معنى در مورد بسيارى از پيامبران حتى خود پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و ائمه طاهرين در مقياس عمومى تحقق نيافته بلكه هميشه افراد بسيار آلوده و گمراهى در مقابل آنها وجود داشتند.
در پاسـخ مى گوئيم مفهوم اين سخن اين نيست كه امام مردم را اجبارا به حق مى رساند بلكه با حفظ اصل اختيار و داشتن آمادگى و شايستگى مى توانند از نفوذ ظاهرى و باطنى امام ، هدايت يابند.
درست همانگونه كه مى گوئيم خورشيد براى تربيت موجودات زنده آفريده شده ، يا اينكه قرآن مى گويد كار باران زنده كردن زمينهاى مرده است مسلما اين تاءثير جنبه عمومى دارد اما در موجوداتى كه آماده پذيرش اين آثار و مهياى پرورش باشند.
2- سؤ ال ديگر اينكه لازمه تفسير فوق اين است كه هر امام بايد نخست نبى و رسول باشد و بعد به مقام امامت برسد، در صورتى كه جانشينان معصوم پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنين نبودند.
در پاسـخ مى گوئيم : لزومى ندارد كه حتما شخص امام قبلا به مقام نبوت و رسالت برسد بلكه اگر كسى قبل از او باشد كه مقام نبوت و رسالت و امامت در او جمع گردد (مانند پيامبر اسلام ) جانشين او مى تواند برنامه امامت او را تداوم بخشد و اين در صورتى است كه نياز به رسالت جديدى نباشد، مانند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه خاتم پيغمبران است .
به تعبير ديگر اگر مرحله گرفتن وحى الهى و ابلاغ تمام احكام ، انجام يافته و تنها مرحله اجرا باقى مانده است جانشين پيامبر مى تواند خط اجرائى پيامبر را ادامه دهد، و نيازى به اين نيست كه خود او نبى يا رسول باشد.

نكته 8- شخصيت ممتاز ابراهيم
نام ابراهيم در 69 مورد از قرآن مجيد ذكر شده ، و در 25 سوره سخن از وى به ميان آمده است ، در آيات قرآن از اين پيامبر بزرگ مدح و ستايش فراوان شده ، و صفات ارزنده او يادآورى گرديده است .
او از هر نظر قدوه و اسوه بود، و نمونه اى از يك انسان كامل .
مقام معرفت او نسبت به خدا منطق گوياى او در برابر بت پرستان ، مبارزات سرسختانه و خستگى ناپذيرش در مقابل جباران ، ايثار و گذشتش در برابر فرمان پروردگار، استقامت بى نظيرش در برابر طوفان حوادث و آزمايشهاى سخت او، هر يك داستان مفصلى دارد و هر كدام سرمشقى است براى مسلمانان و رهروان راه
(الله ).
به گفته قرآن او از نيكان صالحان قانتان صديقان بردباران و وفا كنندگان به عهد بود، شجاعتى بى نظير و سخاوتى فوق العاده داشت .
به خواست خدا در تفسير سوره ابراهيم (مخصوصا بخش آخر سوره ) بحث مشروحى در اين زمينه مطالعه خواهيد كرد (به جلد دهم تفسير نمونه صفحه 397 به بعد مراجعه كنيد).



آيه 125


و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و امنا و اتخذوا من مقام ابرهيم مصلى و عهدنا الى ابرهيم و اسمعيل ان طهرا بيتى
(125للطائفين و العاكفين و الركع السجود  


ترجمه :

125- (و بخاطر بياوريد) هنگامى را كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم (و براى تجديد همين خاطره ) از مقام ابراهيم نماز گاهى براى خود انتخاب كنيد، و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد.


تفسير:
عظمت خانه خدا

بعد از اشاره به مقام والاى ابراهيم در آيه گذشته ، به بيان عظمت خانه كعبه كه به دست ابراهيم ساخته و آماده شد پرداخته ، مى فرمايد:
(به خاطر بياوريد هنگامى را كه خانه كعبه را (مثابة ) (محل بازگشت و توجه ) مردم قرار داديم و مركز امن و امان ) (و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و امنا).
(مثابة ) در اصل از ماده (ثوب ) به معنى باز گشت چيزى به حالت نخستين است ، و از آنجا كه خانه كعبه مركزى بوده است براى موحدان كه همه سال به سوى آن رو مى آوردند، نه تنها از نظر جسمانى كه از نظر روحانى نيز بازگشت به توحيد و فطرت نخستين مى كردند، از اين رو به عنوان مثابه معرفى شده ، و از آنجا كه خانه انسان كه مركز بازگشت هميشگى او مى باشد محل آرامش و آسايش است ، در كلمه (مثابه ) يكنوع آرامش و آسايش ‍ خاطر، نيز افتاده است
و اين معنى با كلمه
(امنا) كه پشت سر آن ذكر شده تاءكيد مى شود، كلمه (للناس ) نشان مى دهد كه اين مركز امن و امان ، پناهگاهى است عمومى براى همه جهانيان و انسانها و توده هاى مردم .
و اين در حقيقت اجابت يكى از درخواستهائى است كه ابراهيم از خداوند كرد كه بعدا به آن اشاره مى شود.
سپس اضافه مى كند
(از مقام ابراهيم نماز گاهى براى خود انتخاب كنيد) (واتخذوا من مقام ابراهيم مصلى ).
در اينكه منظور از مقام ابراهيم چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى گفته اند: تمام
(حج ) مقام ابراهيم است ، بعضى به معنى (عرفه ) و (مشعر الحرام ) و (جمرات سه گانه ) گرفته اند، و بعضى گفته اند (تمام حرم مكه )، مقام محسوب مى شود.
ولى ظاهر آيه همانگونه كه در روايات اسلامى وارد شده و بسيارى از مفسران نيز گفته اند اشاره به همان مقام معروف ابراهيم است كه محلى است در نزديكى خانه كعبه ، و حجاج بعد از انجام طواف به نزديك آن مى روند و نماز طواف بجا مى آورند بنابراين منظور از مصلى نيز محل نماز است .
سپس اشاره به پيمانى كه از ابراهيم و فرزندش اسماعيل درباره طهارت خانه كعبه گرفته است مى فرمايد و مى گويد: ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان (نمازگزاران ) پاكيزه داريد
) (و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود).
منظور از طهارت و پاكيزگى در اينجا چيست ؟ بعضى گفته اند: طهارت از لوث وجود بتها.
بعضى گفته اند: از آلودگيهاى ظاهرى و مخصوصا از خون و محتويات شكم
حيواناتى كه قربانى مى كردند، زيرا بعضى از ناآگاهان چنين اعمالى را انجام مى دادند.
و بعضى گفته اند طهارت در اينجا به معنى خلوص نيت به هنگام بناى اين خانه توحيد است .
ولى هيچ دليلى ندارد كه ما مفهوم طهارت را در اينجا محدود كنيم ، بلكه منظور پاك ساختن ظاهرى و معنوى اين خانه توحيد از هر گونه آلودگى است .
و لذا در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه تعبير به پاكسازى از مشركان شده و در بعضى ديگر به شستشوى بدن و پاكيزگى از آلودگيها.

نكته ها:
نكته 1- اثرات اجتماعى و تربيتى اين پناهگاه امن

طبق آيه فوق ، خانه خدا (خانه كعبه ) از طرف پروردگار به عنوان يك پناهگاه و كانون امن و امان اعلام شده و مى دانيم در اسلام مقررات شديدى براى اجتناب از هر گونه نزاع و كشمكش و جنگ و خونريزى در اين سرزمين مقدس وضع شده است ، بطورى كه نه تنها افراد انسان در هر قشر و گروه و در هرگونه شرائط بايد در آنجا در امنيت باشند بلكه حيوانات و پرندگان نيز در آنجا در امن و امان بسر مى برند و هيچكس حق ندارد مزاحم آنها شود.
در جهانى كه هميشه نزاع و كشمكش در آن وجود دارد، بودن چنين مركزى در آن مى تواند اثر عميق مخصوصى براى حل مشكلات مردم از خود نشان دهد، زيرا امن بودن اين منطقه سبب كه مردم با تمام اختلافاتى كه دارند در جوار آن در كنار هم بنشينند، و به مذاكره بپردازند، و به اين ترتيب يكى از مهمترين مشكلات كه معمولا براى فتح باب مذاكرات براى رفع خصومتها و نزاعها وجود دارد حل مى شود.
چون بسيار مى شود كه طرفين نزاع ، يا دولتهاى متخاصم جهان مايلند رفع خصومت كنند و براى اين منظور به مذاكره بنشينند، اما مكانى كه براى هر دو طرف مقدس و محترم و به عنوان مركز امن و امان شناخته شده باشد پيدا نمى كنند ولى در اسلام اين پيش بينى شده است و مكه به عنوان چنين مركزى اعلام گرديد.
هم اكنون تمام مسلمانان جهان كه متاءسفانه گرفتار كشمكشها و اختلافات مرگبارى هستند مى توانند با استفاده از قداست و امنيت اين سرزمين باب مذاكرات را بگشايند و از معنويت اين مكان مقدس كه نورانيت و روحانيت خاصى در دلها ايجاد مى كند به رفع اختلافات خود بپردازند.

نكته 2- چرا خانه خدا
در آيه فوق از خانه كعبه به عنوان بيتى (خانه من ) تعبير شده در حالى كه روشن است خداوند نه جسم است و نه نياز به خانه دارد، منظور از اين اضافه همان (اضافه تشريفى ) است به اين معنى كه براى بيان شرافت و عظمت چيزى آن را به خدا نسبت مى دهند، ماه رمضان را(شهر الله ) و خانه كعبه را (بيت الله ) مى گويند.

آيه 126


و اذ قال ابرهيم رب اجعل هذا بلدا ءامنا و ارزق اهله من الثمرات من ءامن منهم بالله و اليوم الاخر قال و من كفر  
(126)فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير


ترجمه :

126 (و بياد آوريد) هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا اين سرزمين را شهر امنى قرار ده ، و اهل آن را آنها كه ايمان به خدا و روز بازپسين آورده اند از ثمرات (گوناگون ) روزى ده (ما اين دعاى ابراهيم را به اجابت رسانديم و مؤ منان را از انواع بركات بهره مند ساختيم ) اما به آنها كه كافر شدند بهره كمى خواهيم داد، سپس آنها را به عذاب آتش مى كشانيم و چه بد سر انجامى دارند.


تفسير:
خواسته هاى ابراهيم از پيشگاه پروردگار

در اين آيه ابراهيم دو درخواست مهم از پروردگار براى ساكنان اين سرزمين مقدس مى كند كه به يكى از آنها در آيه قبل نيز اشاره شد.
قرآن مى گويد:
(به خاطر بياوريد هنگامى كه ابراهيم عرض كرد پروردگارا اين سرزمين را شهر امنى قرار ده ) (و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا)
و همانگونه كه در آيه قبل خوانديم اين دعاى ابراهيم به اجابت رسيد خدا اين سرزمين مقدس را يك كانون امن و امان قرار داد، و امنيتى از نظر ظاهر و باطن به آن بخشيد.
دومين تقاضايش اين است كه :
(اهل اين سرزمين را آنها كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده اند از ثمرات گوناگون روزى ببخش ) (و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر).
جالب اينكه ابراهيم نخست تقاضاى
(امنيت ) و سپس درخواست (مواهب اقتصادى ) مى كند، و اين خود اشاره اى است به اين حقيقت كه تا امنيت در شهر يا كشورى حكمفرما نباشد فراهم كردن يك اقتصاد سالم ممكن نيست !.
در اينكه منظور از ثمرات چيست ؟ مفسران گفتگوها دارند، ولى ظاهرا ثمرات يك معنى وسيع دارد كه هر گونه نعمت مادى اعم از ميوه ها و مواد ديگر غذائى ، و نعمتهاى معنوى را شامل مى شود، در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: هى ثمرات القلوب :
(منظور ميوه دلها است )! اشاره به اينكه خداوند محبت و علاقه مردم را به مردم اين سرزمين جلب مى كند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه ابراهيم اين تقاضا را تنها براى مؤ منان به توحيد و روز جزا مى كند، شايد به خاطر اينكه از جمله لا ينال عهدى الظالمين در آيات گذشته به اين حقيقت پى برده بود كه گروهى از نسلهاى آينده او، راه شرك و ظلم و ستم مى پويند، و او در اينجا ادب را رعايت كرد و آنها را از دعاى خود استثنا نمود.
به هر حال خداوند در پاسـخ اين تقاضاى ابراهيم چنين
(فرمود: اما آنها كه راه كفر را پوئيده اند بهره كمى (از اين ثمرات ) به آنها خواهم داد) (و به طور كامل محروم نخواهم كرد!) (قال و من كفر فامتعه قليلا).
اما در سراى آخرت
(آنها را به عذاب آتش مى كشانم و چه بد سر انجامى دارند) (ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير).
اين در واقع صفت
(رحمانيت ) همان رحمت عامه پروردگار است كه از خوان نعمت بى دريغش همه بهره مى گيرند، و از خزانه غيبش خوبان و بدان وظيفه خور باشند، ولى سراى آخرت كه سراى رحمت خاص او است ، رحمت و نجاتى براى آنها نيست .


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -